1 که برد بکوی لیلی ز وفا پیام مجنون که بسی نرفت و از یاد تو رفت نام مجنون
2 بسلامت ای صبا گر برسی بکوی سلمی بدوصد نیازمندی برسان سلام مجنون
3 ز حدیث آرزومندی ما بگو که شاید بنوازشی و نازی بدهند کام مجنون
4 ز درم در آنگارا تو چه مهر عالم آرا که نتابد از فلک چون تو ببام مجنون
1 تا چند باشی از ما گریزان مادر قفایت افتان و خیزان
2 تا چند باشیم چون شمع سوزان با شعلۀ آه، با اشک ریزان
3 تا چند بینند اهل بصیرت جور دمادم از بی تمیزان
4 بنهاده تا چند بر خاک ذلت روی مذلت خیل عزیزان
1 اگر از درم در آئی تو چه طالع نکویان بدهم به مژدگانی سر و جان بمژده گویان
2 تو اگرچه ناگزیری ز نصیحت من ای دوست نبود مرا گریزی ز کمند مشگمویان
3 نه عجب از آنکه انگشت نمای خلق گردد شده هر که شهرۀ شهر به عشق ماهرویان
4 من اگر بسر بپویم ره عشق را به همت خجلم ز جان نثاری و ز رسم راه پویان
1 مائیم مست باده روز الست تو نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو
2 ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو
3 ما داده ایم سلسلۀ اختیار را نی بلکه رشتۀ دل و دین را بدست تو
4 ما بنده ایم و بستۀ غم توایم یا رب مرا مباد جدائی ز بست تو
1 صورت شاهد ازل جلوه گر از جمال تو معنی حسن لم یزل در خور خط و خال تو
2 جام جهان نمای جم ساغر درد نوش تو طلعت لیلی قدم آینۀ مثال تو
3 کوکب دری فلک شمع در سرای تو سرمۀ دیدۀ ملک خاک ره نعال تو
4 عرصۀ فرش ساحت گوشه نشین گدای تو قبۀ عرش حلقۀ منطقۀ جلال تو
1 زلال خضر می جوشد ز لعل نوشخند تو هزاران همچو اسکندر گرفتار کمند تو
2 ز صهبای تو افلاطون درون خم بسر برده ز سودای تو جالیموس عمری دردمند تو
3 ارسطالیس باشد کاسه لیس خوان رندانت فنون حکمت لقمان بود رمزی ز پند تو
4 مه نو در حضیض و اوج اندر مشرق و مغرب نمی یابد مجال بوسه بر نعل سمند تو
1 آبرومندم به عشق روی تو سرفرازم در هوای کوی تو
2 رفرفم را تا به او ادنی رساند قاب قوسین خم ابروی تو
3 من نیم بیگانه از خویشم مران سالها خو کرده ام با خوی تو
4 ماسوا را پشت سر افکنده ام تا که دیدم روی دل را سوی تو
1 ای که بر اوج نه فلک دام هوس فکنده ای بر لب بام یار من پر نزند پرنده ای
2 نبست براق عقل را ره برواق بزم او رفته بوادی فنا رفرف هر رونده ای
3 بسته کمان ابروان راه خیال رهروان ناز خدنگ غمزه اش بازوی هر زننده ای
4 بندۀ آن لب و دهان زندۀ جاودان بود نیست یکیش عشق جز زندۀ یار زنده ای
1 اگر روزانه باشد یا شبانه ندارم جز نوای عاشقانه
2 پی دیدار رویش بخت بستم نه صاحب خانه را دیدم نه خانه
3 نهادم سر به صحرا همچو مجنون که از لیلی مگر یابم نشانه
4 زدم در راه عشقش سر به دریا چه میزد آتش عشقم زبانه
1 ای شاهد عالمسوز در حسن و دلارایی وی شمع جهانافروز در جلوه و زیبایی
2 حسن تو تجلی کرد در طور دل عشاق چون سینهٔ سینا شد هر سرّ سویدایی
3 عشق رخ تو آتش در خرمن هستی زد شد هر شررش شوری در هر سر و سودایی
4 مرغان چمن هر یک در نغمه به یاد تو بلبل به غزلخوانی طوطی به شکرخایی