1 ای روی تو قبلۀ حاجاتم وی کوی تو طور مناجاتم
2 مصباح جهان افروز ترا از پرتو لطف تو مشکوتم
3 گر سینه شود سینا چه عجب گر جلوه کنی به میقاتم
4 تا خاک نشین ره تو شوم شد جام جهان بین مرآتم
1 بهوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم بامید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شوم
2 نه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدم نه چنان دچار بلا شدم که دگر بفکر دوا شوم
3 همه روزه روزی من غمست همۀ شبم شب ها تست نه چنان کمند تو محکم است که امید آنکه رها شوم
4 نه مرا بخویش دهی رهی نه ز خویشتن دهی آگهی نه دلالتی و نه همرهی متحیرم بکجا شوم
1 از رقیبان تو تا چند من اندیشه کنم بیخ اندیشۀ بد را چه خوش از ریشه کنم
2 پیش بینی کند از مرحلۀ عشقم دور شیوۀ رندی و مستی پس از این پیشه کنم
3 بیشۀ شیر هوا را بزنم آتش عشق تا کی از کم خردی بیمی از این بیشه کنم
4 ریشۀ تفرقه را بر کنم از این دل ریش تا که در گلشن توحید مگر ریشه کنم
1 خسته ای را که دگر طاقت و قوت نبود گر تفقد نکنی شرط مروت نبود
2 پدر پیر فلک را نبود مهر و وفا شفقت نیز مگر رسم ابوت نبود
3 با فراق تو قرینم ز چه اندر همه عمر گر مرا با غم عشق تو اخوت نبود
4 دلبرا هر که در این در به غلامی شده پیر گر شود رانده از این در ز فتوت نبود
1 دیرگاهی است پناهندۀ این درگاهم بلکه عمریست که خاک ره این خرگاهم
2 گرچه در هر نفسی کالبدم می میرد به امید تو بود زنده دل آگاهم
3 گاهی از ذوق لبت لاله صفت می شکفم گاهی از شوق قدت شمع صفت می کاهم
4 گر برانی ز درم از همه درویشترم ور بخوانی به برم بر همه شاهان شاهم
1 فدائیان ره عشق دوست مرد رهند چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند
2 ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی در آخرین نفست، اولین قدم بدهند
3 بروز چاه طبیعت بدر که چون صدیق زمام مملکت مصر در کفت بنهند
4 ز شوق گلشن جان بلبلان چنان مستند که بی تکلفی از دام این جهان برهند
1 فروغ حسن تو داده است چشم بینا را بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
2 بگوش جان شنود هر که محرم راز است ز آسمان و زمین نغمۀ «انا الله» را
3 لطیفۀ دل آگاه در صحیفۀ کون کند مطالعه دائم صفات و اسما را
4 نقوش صفحۀ امکان شئون یک ذاتند هزار اسم نمایند یک مسمی را
1 بخدا کز تو نگیرم دل و رو برنکنم کافرم چارۀ دل را گر از این در نکنم
2 رسم خوبان جهان گرچه وفاداری نیست بی وفائی ز تو البته که باور نکنم
3 ناله، دانم ندهد سود و به جائی نرسد من که جز ناله ندارم چکنم گر نکنم
4 سیل اشک من سودا زده بنیاد کن است لیک با شعلۀ دل دامن خود تر نکنم
1 دلبرا گر بنوازی بنگاهی ما را خوشتر است ار بدهی منصب شاهی ما را
2 بمن بی سر و پا گوشۀ چشمی بنما که محال است جز این گوشه پناهی ما را
3 بر دل تیره ام ای چشمۀ خورشید بتاب نبود بدتر از این روز سیاهی ما را
4 از ازل در دل ما تخم محبت کشتند نبود بهتر از این مهر گیاهی ما را
1 گر تیر غمی بشست گیرد بر سینۀ ما نشست گیرد
2 پشت فلک از تجلی او همچون دل ما شکست گیرد
3 یک غمزۀ آن دو نرگس مست صد شهر خراب و مست گیرد
4 این خام در آرزوی جامی است کز میکدۀ الست گیرد