ای در طلبت همۀ از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 37
1. ای در طلبت همۀ عالم گم
افلاطون رفته فرو در خم
...
1. ای در طلبت همۀ عالم گم
افلاطون رفته فرو در خم
...
1. از عشق تو اندر تاب و تبم
وز شوق تو در وجد و طربم
...
1. ای روی تو قبلۀ حاجاتم
وی کوی تو طور مناجاتم
...
1. از جان بگذر جانان بطلب
آنگاه ز جانان جان بطلب
...
1. تا بی خبری ز ترانۀ دل
هرگز نرسی به نشانۀ دل
...
1. بسامانی رسان یارا سر سودائی ما را
و گر نه ده شکیبائی دل شیدائی ما را
...
1. فروغ حسن تو داده است چشم بینا را
بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
...
1. جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را
کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را
...
1. دلبرا گر بنوازی بنگاهی ما را
خوشتر است ار بدهی منصب شاهی ما را
...
1. ای روح روان تند مرو وامش رویدا
خلقی ز پیت واله و سرگشته و شیدا
...
1. من ز مجنون و تو در حسن سبق برده ز لیلی
دل من سینۀ سینا، رخ تو طور تجلی
...
1. تبارک الله از آن طلعت چو ماه و تعالی
نه ماه را است چنین غره و نه این قد و بالا
...