1 تا بی خبری ز ترانۀ دل هرگز نرسی به نشانۀ دل
2 روزانۀ نیک نمی بینی بی ناله و آه شبانۀ دل
3 تا چهره نگردد سرخ از خون کی سبزه دمد از دانۀ دل
4 از موج بلا ایمن گردی آنگه که رسی به کرانۀ دل
1 بسامانی رسان یارا سر سودائی ما را و گر نه ده شکیبائی دل شیدائی ما را
2 براق عقل در حیرت شود از رفرف طبعم چه بیند گاه همت آسمان پیمائی ما را
3 بگلزار معارف بلبلم کن ای گل خوشبو ببین دستان سرائی و چمن آرائی ما را
4 مناز ای گنبد مینا برفعت کین خم گردون حبابی بیشتر نبود خم مینائی ما را
1 فروغ حسن تو داده است چشم بینا را بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
2 بگوش جان شنود هر که محرم راز است ز آسمان و زمین نغمۀ «انا الله» را
3 لطیفۀ دل آگاه در صحیفۀ کون کند مطالعه دائم صفات و اسما را
4 نقوش صفحۀ امکان شئون یک ذاتند هزار اسم نمایند یک مسمی را
1 جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را
2 روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی سر بده تا نگری سروری دوران را
3 ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر تا نبیند الم چه، ستم زندان را
4 نوح را کشتی امید به ساحل نرسد تا نیابد غم غرق و خطر طوفان را
1 دلبرا گر بنوازی بنگاهی ما را خوشتر است ار بدهی منصب شاهی ما را
2 بمن بی سر و پا گوشۀ چشمی بنما که محال است جز این گوشه پناهی ما را
3 بر دل تیره ام ای چشمۀ خورشید بتاب نبود بدتر از این روز سیاهی ما را
4 از ازل در دل ما تخم محبت کشتند نبود بهتر از این مهر گیاهی ما را
1 ای روح روان تند مرو وامش رویدا خلقی ز پیت واله و سرگشته و شیدا
2 ای یوسف حسن از رخ خود پرده مینداز از بیم حسودان، فیکیدوا لک کیدا
3 صبح ازل از مشرق روی تو نمایان شام ابد از مغرب موی تو هویدا
4 بی روت بود صبح من از شام سیه تر وز ناله ام افتاده صدی العشق بصیدا
1 من ز مجنون و تو در حسن سبق برده ز لیلی دل من سینۀ سینا، رخ تو طور تجلی
2 هر که را روی بیاریّ و نگاری بکناری جز بدامان تو ما را نبود دست تولی
3 نالم از سرزنش حاشیۀ بزم تو؟ حاشا کنم از تازه حریفان تو گاهی گله؟ کلا
4 گرچه دوریم ولی مست می شوق حضوریم عارفان را نبود جز بتو هم از تو تسلی
1 تبارک الله از آن طلعت چو ماه و تعالی نه ماه را است چنین غره و نه این قد و بالا
2 ندیده در افق اعتدال دیدۀ گردون کوجهه قمراً او کحاجبیه هلالا
3 جمال چهرۀ خورشید از ان شعاع جبینست و حیث قابله البدر فاستنم کمالا
4 زند عقیق لبش طعنه ها بلعل بدخشان سبق برد دُر دندان او ز لؤلؤ لالا
1 ای که ز خوبی نصیب یافته حد نصاب دری و یاقوت لب، سیم بر، وزر نقاب
2 ای که بمعمورۀ حسن، تو فرماندهی لشگر عشق تو کرد کشور دل را خراب
3 حسرت روی تو دادد هستی ما را بباد وز غم تو دل گداخت، شد جگر از غصه آب
4 طرۀ طرّار تو روز مرا کرده تار نرگس بیمار تو برده شب از دیده خواب
1 کعبۀ کوی تو رشک خلد برین است قبلۀ روی تو آفت دل و دین است
2 سلسلۀ گیسوی تو حلقۀ دلها است پیچ و خم موی تو دام آهوی چین است
3 چشمۀ نور است یا بود و ید بیضا پرتو نور است یا که نور جبین است
4 خندۀ لعل تو یا که معجز بیّن غمزۀ چشم تو یا که سحر مبین است