1 چشمی که ز عشق نمی دارد از لؤلؤ تر چه کمی دارد
2 هر کس که غم تو بسینه گرفت دیگر بجهان چه غمی دارد
3 آن دل که ز یاد تو یافت صفا خوشباد که جام جمی دارد
4 با لعل تو هر که بود همدم هر لحظه مسیح دمی دارد
1 صهبای خم تو خرابم کرد سودای غم تو کبابم کرد
2 زد آتش عشق چنان شرری در من، که سرا پا آبم کرد
3 دریای غمت متلاطم شد چندان که به مثل حبابم کرد
4 آن غمزه ز تاب و توانم برد وان طره بپیچش و تابم کرد
1 من بینوا ز بی برگ و بری اگر بمیرم سر پر ز شور از خاک در تو بر نگیرم
2 ز کمند عشق هرگز نبود مرا گریزی چکنم ز حلقۀ خم بخم تو ناگزیرم
3 بغلامیّ درت مفتخرم مرانم از در که بجز در تو حاشا در دیگری پذیرم
4 من اگر بحلقۀ بندگیت بزیر بندم نه عجب که باج از تاج کیان اگر بگیرم
1 از جان بگذر جانان بطلب آنگاه ز جانان جان بطلب
2 با قلب سلیم اسلام بجو پس مرتبۀ سلمان بطلب
3 از فتنۀ شرک جلّی و خفیّ ایمن چه شوی ایمان بطلب
4 در وادی فقر بزن قدمی پس دولت بی پایان بطلب
1 سینۀ تنگم مجال آه ندارد جان بهوای لب است و راه ندارد
2 گوشۀ چشمی به سوی گوشه نشین کن زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
3 گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم خواجه مگر بندۀ سیاه ندارد
4 از گنه من مگو که زادۀ آدم ناخلف استی اگر گناه ندارد
1 ز شور عشق تو گر ز عندلیبان شدم ولی گرفتار بیداد رقیبان شدم
2 پس از زمانی مدید جامۀ تقوی درید زبسکه با بخت خویش دست و گریبان شدم
3 چه صبح روشن اگر شهرۀ شهرم ولی ز طالع تیره چون بخت غریبان شدم
4 اگر نزد دانۀ خال تو راه خیال ولی بدام قریب دلفریبان شدم
1 فرۀ غرای تو چشم مرا خیره کرد طرۀ زیبای تو عقل مرا تیره کرد
2 برد به شیرین لبی شیرۀ جان مرا کام مرا شکرین بردن آن شیره کرد
3 سلسلۀ موی تو یافت چه آشفتگی رشتۀ عمر مرا حلقۀ زنجیره کرد
4 حسن تو ای مه جبین رهرو عشقم نمود لطف تو ای نازنین طبع مرا چیره کرد
1 ای خاک درت جام جم ما آیا خبرت هست از غم ما
2 ما جمله اسیر کمند توایم آسوده تو از بیش و کم ما
3 ای سینه لباب غم تو وز ناله و آه دمادم ما
4 با ساز غمت دمساز شدیم ای راز و نیاز تو محرم ما
1 دوش هاتف غیبی حل این معما کرد سود هر دو عالم یافت هر که با تو سودا کرد
2 از رموز لوح عشق هر که نکته ای آموخت در محاسن رویت صد صحیفه انشا کرد
3 مهر ماه رخسارت شاهد دل آرایت شمع روشن دل را مهر عالم آرا کرد
4 آن یگانۀ دوران تا دم از تجلی زد عرصۀ دو گیتی را رشک طور سینا کرد
1 هر کس بتو دست تولی زد پا بر سر عرش معلی زد
2 تا با تو دلم همدم شد، دم از سرّ «دنا فتدلی» زد
3 هر کس که «بلی» گو شد ز الست در نقش جهان رقم «لا» زد
4 از روی مه تو فروغی بود برقی که از طور تجلی زد