1 آن دل که بیاد شما نبود شایستۀ هیچ بها نبود
2 از هاتف غیب شنیدستم حرفی که بحال خطا نبود
3 آندل نه دلست که آب و گلست گر طور تجلی ما نبود
4 درد دل عاشق بیدل را جز جلوۀ یار دوا نبود
1 چشمی که ز عشق نمی دارد از لؤلؤ تر چه کمی دارد
2 هر کس که غم تو بسینه گرفت دیگر بجهان چه غمی دارد
3 آن دل که ز یاد تو یافت صفا خوشباد که جام جمی دارد
4 با لعل تو هر که بود همدم هر لحظه مسیح دمی دارد
1 هر کس خط و خال تو می جوید جز خطۀ عشق نمی پوید
2 آندل که چو شمع بود روشن جز لالۀ عشق نمی بوید
3 آری ز زمین دل عاشق جز مهر گیاه نمی روید
4 هر کس که بسر دارد شوری جز از غم یار نمی موید
1 با نیک و بد دنیا خوش باش چون بادۀ صافی بیغش باش
2 بر خاک چو آب برم آرام وز باد هوی نه چو آتش باش
3 از خلق زمانه کناره بگیر یا با همگی بکشاکش باش
4 با مردم نادان کله مزن تسلیم کن و بزا خفش باش
1 افسوس که گوهر نفس نفیس از کف دادی بمتاع خسیس
2 از یوسف عشق گذشته به هیچ با گرگ هوی همراز و انیس
3 بستی ز بساط سلیمان چشم با دیو طبیعت گشته جلیس
4 دردی که تر است دوا نکند صد جالینوس و ارسطالیس
1 آن سینه که مهر تو مه دارد روزی چه شبان سیه دارد
2 قربان وفای دلی گردم کو جانب عشق نگه دارد
3 اقلیم ملاحت را نازم کامروزه بمثل توشه دارد
4 جانم به فدای زنخدانی کان یوسف حسن به چه دارد
1 برقی از غمزۀ مستی زد آتش در خرمن هستی زد
2 تا فتنۀ آن رخ جلوه نمود بنیاد مرا چه شکستی زد
3 هندوی دو زلفش آشوبی در جان یگانه پرستی زد
4 رفتم که ببوسم پایش را از بی لطفی سر دستی زد
1 یار آنچه بسینۀ سینا کرد با این دل سوختۀ ما کرد
2 قربان فروغ رخش که مرا نابود چه طور تجلی کرد
3 سیلاب غمش از چشمۀ دل اشک مژه ام را دریا کرد
4 بر زخم دلم افشاند نمک شرری بملاحت برپا کرد
1 هر کس بتو دست تولی زد پا بر سر عرش معلی زد
2 تا با تو دلم همدم شد، دم از سرّ «دنا فتدلی» زد
3 هر کس که «بلی» گو شد ز الست در نقش جهان رقم «لا» زد
4 از روی مه تو فروغی بود برقی که از طور تجلی زد
1 ای بسته دل اندر خوان طمع وی خسته تن از پیکان طمع
2 ای مرغ دلت پیوسته کباب از نائرۀ سوزان طمع
3 فریاد که آب رخت را ریخت بر خاک مذلت، نان طمع
4 حیف است یوسف طبع عزیز در بند و غل زندان طمع