1 انس تو با کبوترست همه ننگری از هوس به چاکر خویش
2 هم به ساعت بر تو باز آید هر کبوتر که رانی از بر خویش
3 رفتن و آمدن به نزد رهی چون نیاموزی از کبوتر خویش
1 ای دلکش و دلبند من فدیتک زلفین تو دلبند و چشم دلکش
2 چو خامه آزر میانت لاغر چون نامه مانی رخت منقش
3 نای تو به دست چون منی آمد نالنده از زخمت ای پریوش
4 آواز خوش آمد بتا ز نایت زیرا که گذرگاهش آن لب خوش
1 ای صنم گر معبری دانی آنچه گویم بگیر تقدیرش
2 وصل بینم همی من اندر خواب چون که باشد فراق تعبیرش
1 نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش
2 چو مته تو شدم در غم تو سرگردان بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش
3 همیشه هجران جویی بسان اره خود به سوی خویش تراشی همه چو تیشه خویش
1 تازان درآمد از در میدانش چون ماه آسمان یکرانش
2 گوی و دلم دو کوی به پیشش در هر دو غمی ز زخم فراوانش
3 این گوی خسته از مژه چشمش وآن گوی جسته از سر چوگانش
1 ز بس که در غم هجرت ز دیده ریزم آب به دیدگان من ای دوست راه یافت خلل
2 سبل گرفت مرا دیده و تو می گویی به غمزه برگیر از روی دو دیده سبل
1 ای دو زلفت چو ماه در آخر وی رخانت چو مشک در اول
2 احول اکحلی و متفقند خلق در حسن احول اکحل
3 شده بار دگر کسی هم جفت کرده با دیگری مرا تو بدل
4 گر مرا نیستی امید وصال نیمی جفت یار دان به مثل
1 به علم فلسفه چندین چه نازی که باشد فلسفی دایم معطل
2 هزاران گونه مشکل بیش بینم در آن زلفین مفتول مسلسل
3 ارکب حل شکل کل یوم و حل الشکل من صدغیه اشکل
4 تو را حل گردد اشکال مجسطی اگر شکل دو زلف خود کنی حل
1 طبل از وصل تو چنان نالد که من اندر فراق روح کسل
2 من روا دارم و همی گویم که روا داری ای نگار چگل
3 کاسه سازم تو را ز تارک سر پوست بندم بر او ز پرده دل
1 بخواست کاغذ و برداشت آن نگار قلم مثل صورت خود را برو کشید رقم
2 چنان نگاشت تو گفتی که کاغذ آینه بود پدید گشت در او روی آن بدیع صنم
3 قلم چو صورت او دید شد بر او عاشق ز چشم خویش ببارید همچو باران نم
4 گهی ز مهر ببوسیدش آن لب چو عقیق گهی به مهر درآویخت زان دو زلف به خم