1 مه سنگین دلی ای مهر دلجوی بت شیرین لبی ای یار زرگر
2 بدیدم زرگری شیرین نهادی از آن کردم رخان خویش چون زر
3 مگر روزی دخان چون زر من نهی جانا به سیمین عارضت بر
1 نیلگر یاری و ز غم بر من نیلگون کرده جهان یکسر
2 عارضین و رخان و انگشتانت سمن است و گل است و نیلوفر
3 مزن آسیب دست بر عارض که به خط ماند آن کبود اثر
1 آنکه او بر دکان ز بس خوبی همچو خورشید بر سپهر آمد
2 شد فراز تنور چون دل من باد و مه رفت و باد و مهر آمد
1 نیکوتری به چشم من از دولت وز نعمت جوانی شیرین تر
2 ماهی و نور داده تو را ایزد سروی و آب داده تو را کوثر
3 پرگار حسن بر رخ تو گشته صد دایره فکنده بر آن رخ بر
4 بر مشک زده دایره را از آن افتاده نقطه ای به میان اندر
1 ای ماهروی لعبت جوزا کمر سیم است و زر به ماه و به جوزابر
2 امروز روز لهو و نشاط است خیز پیش من آر باده و اندوه بر
3 زیرا چو مه به جوزا باشد بتا روز نشاط باشد و لهو و بطر
4 ور خوش نیایدت کمر زر همی دل ز آن مدار تنگ و غم آن مخور
1 تا کی تویی به تعبیه جنگ ساختن وین اسب کامگاری پیوسته تاختن
2 همواره کینه داری و پر خاش و مشغله هرگز مرا به مهر ندانی نواختن
3 تو زرگری و من زر بگداختی مرا زرگر چه کار دارد جز زر گداختن
4 پس چون که مر مرا نشناسی همی به حق گر زر همیشه زرگر داند شناختن
1 چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
2 شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
3 چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو ز آب آن دو سیه زلفکان غالیه گون
1 چون میل تو به آب همی بینم ای صنم مانند چشمه کردم من چشم خویشتن
2 سقا اگر همیشه کند سوی چشمه میل بس چون که میل نیست تو را سوی چشم من
3 دانسته ای مگر که بود بی خلاف گرم آن آب دیده ای که بود از غم و حزن
4 جانا بیا که سرد همی گردد آب چشم هر گه که شد جدا دم سرد من از دهن
1 به حج شدی و من از اندهان هجرانت به گرد خانه تو گشته ام چو حاج دوان
2 تو ماه و مکه ز روی تو آسمان برین تو حور و کعبه ز روی تو روضه رضوان
3 رواست ار تو مرا می کشی به تیغ فراق از آن که رسم بود در حج ای پسر قربان
1 ای روی تو چون تخته سیمین و نبشته دو صاد و دو جیم از تبتی مشک در آن سیم
2 بر صاد فتادست مگر نقطه جیمت با نقطه شده صادت و بی نقطه شده جیم