1 چشم تو اگر نیست چو نرگس چه خوری غم بی دیده بسان سمن تازه شکفته ست
2 از بس که دم سرد زدم در غم تو من زو آیینه چشم تو زنگار گرفته ست
1 ای دلارام یار کشتی گیر سینه تو ز سنگ آکنده ست
2 هر تنی کش برت زده ست آسیب همچو مارش ز هم پراکنده ست
3 که تواندت بر زمین افکند ماه را بر زمین که افکنده ست
1 زمین مبر بسیار و مکن ازین پس چاه که چاه کندن ناید ز روی خوب سپید
2 بدان سبب که تو خورشیدی و روا نبود که روز روشن در زیر گل رود خورشید
1 آنکه او بر دکان ز بس خوبی همچو خورشید بر سپهر آمد
2 شد فراز تنور چون دل من باد و مه رفت و باد و مهر آمد
1 هر گه که آن نگار شکر لب کند حدیث بر دو لبش حدیثش عاشق چو ماه شود
2 هر حرف از آن که بر لب شیرینش بگذرد آویزد اندرو و به سختی جدا شود
3 چونان کند حدیث که گویی کنون زبانش برگفتن حدیث همی آشنا شود
1 به نغمه خوش داودی و از آن آوا دلم چو مرغ به نغمه بر تو روی نهاد
2 سزد که نرم کنی بر من آهنین دل خود که نرم کردی داود آهن و پولاد
1 چو راست گشت بر اکحلش نشتر فصاد گل گداخته دیدم کز آن میان بچکید
2 نه خون بد آنکه تو دیدی میان زرین طشت سرشک دیده آهن بدو کزان بچکید
1 من دوش بپرسیدم بر وجه یقینت زان بت که به نحو اندر زین الادبا شد
2 گفتم که بود جانا مکسور به علت زلفین تو بی علت مکسور چرا شد
3 گفتا که پر از همزه ست این زلف چو لامم مکسور کند لام تو را ظن خطا شد
1 شاعری تو مدار روی گران شاعران روی را گران نکنند
2 نکنی آنچه گویی و نه شگفت کآنچه گویند شاعران نکنند
1 عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا تا ساقی من آن بت حوری لقا کند
2 زهره ست و ماه باده و رویش بروشنی زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند
3 آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند عیش و نشاط و شادی و لهو اقتضا کند