زمین مبر بسیار از مسعود سعد سلمان توصیفات 13
1. زمین مبر بسیار و مکن ازین پس چاه
که چاه کندن ناید ز روی خوب سپید
...
1. زمین مبر بسیار و مکن ازین پس چاه
که چاه کندن ناید ز روی خوب سپید
...
1. آنکه او بر دکان ز بس خوبی
همچو خورشید بر سپهر آمد
...
1. هر گه که آن نگار شکر لب کند حدیث
بر دو لبش حدیثش عاشق چو ماه شود
...
1. به نغمه خوش داودی و از آن آوا
دلم چو مرغ به نغمه بر تو روی نهاد
...
1. چو راست گشت بر اکحلش نشتر فصاد
گل گداخته دیدم کز آن میان بچکید
...
1. من دوش بپرسیدم بر وجه یقینت
زان بت که به نحو اندر زین الادبا شد
...
1. شاعری تو مدار روی گران
شاعران روی را گران نکنند
...
1. عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا
تا ساقی من آن بت حوری لقا کند
...
1. ای نگاری که ز خوبی رخت
حور در خلد گرفتار بماند
...
1. رفتی به جنگ و جز تو که دید ای صنم صنم
کو با هزار مرد مبارزه فره بود
...
1. گفتم چرا نسازی با من تو
تا کی تنم ز بهر تو بگدازد
...
1. نیکوتری به چشم من از دولت
وز نعمت جوانی شیرین تر
...