1 ای نگاری که ز خوبی رخت حور در خلد گرفتار بماند
2 رخ تو حسن به پرگار بزد در میان نقطه پرگار بماند
1 رفتی به جنگ و جز تو که دید ای صنم صنم کو با هزار مرد مبارزه فره بود
2 باز آمدی مظفر و پیروز و روز نو آری چو تو صنم همه جا روز به بود
3 لابد مظفر آید آن کس که گاه جنگ از غمزگان و زلفش تیر و زره بود
1 گفتم چرا نسازی با من تو تا کی تنم ز بهر تو بگدازد
2 گفتا تو بت پرستی و من صوفی با بت پرست صوفی کی سازد
1 نیکوتری به چشم من از دولت وز نعمت جوانی شیرین تر
2 ماهی و نور داده تو را ایزد سروی و آب داده تو را کوثر
3 پرگار حسن بر رخ تو گشته صد دایره فکنده بر آن رخ بر
4 بر مشک زده دایره را از آن افتاده نقطه ای به میان اندر
1 ای به دو رخ بسان تازه بهار نکنی کار جز به میل و شمار
2 گر ز من زاریست همواری کارم از تو چراست ناهموار
3 همچنان کز شیار گل ببری همچنان گرد شاد یار
4 هر چه تخم است آن توانی کشت و آن به دست تو بهتر آرد بار
1 کی خرند از تو فیروزه هرگز چون ببینندت ای بدیع نگار
2 لب و دندان تو همی بینند لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار
3 هر چه فیروزه بایدت بفروش شبه از بهر چشم زخم بدار
1 مه سنگین دلی ای مهر دلجوی بت شیرین لبی ای یار زرگر
2 بدیدم زرگری شیرین نهادی از آن کردم رخان خویش چون زر
3 مگر روزی دخان چون زر من نهی جانا به سیمین عارضت بر
1 نیلگر یاری و ز غم بر من نیلگون کرده جهان یکسر
2 عارضین و رخان و انگشتانت سمن است و گل است و نیلوفر
3 مزن آسیب دست بر عارض که به خط ماند آن کبود اثر
1 ز روی خواهش گفتم بدان نگار که من ز شادمانی درویشم ای بت دلبر
2 مرا نصیب زکوة لبان یاقوتین بده که نیست ز من هیچ کس بدان حق تر
3 جواب داد که من فقه خوانده ام دانم ز فقه واجب ناید زکوة بر گوهر
1 خورشید ملاحت است رویش نورش به جهان شده است سایر
2 پرگار لطافت است دستش بی نقطه همی کشد دوایر