چو راون، از ملا مسیح پانیپتی رام و سیتا 81
1. چو راون، روز کاخ ماه برتافت
ز نزدیکی دشمن آگهی یافت
1. چو راون، روز کاخ ماه برتافت
ز نزدیکی دشمن آگهی یافت
1. ز خرسان رای عفریتان تبه شد
ز بخت تیره روزشان سیه شد
1. درآن میدان هنومان دلاور
همی زد پیل را با پیل دیگر
1. هم ه روز از فروغ صبح تا شام
به دیوان جنگ کرده لچمن و رام
1. چو حال لشکر دیوان تبه دید
دل اندرجت از کینه بجوشید
1. نظاره کرد ماه از بام افلاک
وجود چون کتان سر تا قدم چاک
1. چو سیتا بر هلاک خود برآشفت
تسلّی را به گوشش ترجتا گفت
1. چو رام از تیر جادو گشت مجروح
به خاک افتاد همچون جسم بی روح
1. به رفتن ها خوش و ناخوش رضا داد
رضایش بی رضایی ها همی داد
1. چو آن غم نامه بر عاشق فرو خواند
همی بر آتش او روغن افشاند
1. به لچمن گفت با گردان لشکر
که هان وقت است بشتاب ای برادر
1. چو در لنکا ز مرگ او خبر شد
سراسیمه جهان زیر و زبر شد