1 چو در رکه مونک آمد رام دلخون خبر بردند بر سگریو میمون
2 برادر بال با او بود دشمن هلاکش را همی انگیختی فن
3 به کنکش با وزیران گفت آن راز که بر من شد در فتنه ز نو باز
4 شنیدم دو جوان پیل پیکر مسلح گشته شیران دلاور
1 که دیوی بود مایاوی ملنگی به زور صد هزاران فیل جنگی
2 در آمد ناگهان از نره دیوان به شکل گاو شد شیر غریوان
3 زمین را داشتی بر شاخ در وا چو گردون آسمان را بردی از جا
4 به جنگ بحر عمان حمله آورد برآورد از نهاد موج آن گرد
1 ز زور بال گویم با تو یک حرف همی کوهی که همرنگ است با برف
2 ز دیوی مانده مشتی استخوانست که درمد نظر الوند سانست
3 به میدان بال انسان دیو را کشت به ضرب تیغ نه، کز ضرب یکمشت
4 ز جا این کوه را بال قوی چنگ به پشت پا در اندازد دو فرسنگ
1 ز غار آخر بر آمد بال دلتنگ سلاح جنگ کرد ه تختۀ سنگ
2 به کین چون اره دندان تیز کرده به خونریزی برادر ریز کرده
3 به ناگه از کمین زد ناوک رام بدان تندی به دست مرگ شد رام
4 به جان کندن نظر بر قاتل انداخت دلش تیر ملامت را هدف ساخت
1 هوای عشق آمد فصل برسات که فردوس برین را می کند مات
2 ز بس آب و هوایش جان نوایست به خوبی پادشاه هر هوایست
3 بهار عاشقان برسات هند است ز دلها خون فشان برسات هند است
4 ز رنگ و بوی پرکاریست در وی سراپا ناله و زاریست در وی
1 شبی چون جِیب صبح، آبستن نور چو خور دامن فشان بر شمع کافور
2 تجلّی شمع خلوت خانۀ او چراغ آسمان پروانۀ او
3 هوا صافی چو رأی مرد آگاه زمین از شیر شسته گازر ماه
4 مهش چون نکته چینان گشته غماز غلط گفتم چو عاشق دشمن راز
1 چو شاهنشاه چین از غایت کین ز هر سو آخته شمشیر زری ن
2 به عزم رزم شاه زنگی شب فشاند از زهر خندی آتش از لب
3 دران میدان مظّفر گشت و منصور به چرخ افراخت بختش بیرق نور
4 به کین لچمن شده چون مهر در تاب حمائل کرده در بر تیغ زهر آب
1 به جاسوسیِ حال آن پری زاد به چار اطراف عالم کس فرستاد
2 نخستین با سپاهی از حد افزون به مشرق نامزد شد بنت میمون
3 که گم گشته است خورشید نکویان به مشرق رفته باید جست و جویان
4 به جستن سعی کن از حد زیادت کزان سو سر زند صبح سعادت
1 کهن تاریخدان عشق نامه چنین جنباند خونی نوک خامه
2 که چون بهر دلاسای دلارام گرفت انگشتری هنونت از رام
3 هزاران کس ز میمونان چیده برای همرهی خود بر گزیده
4 دگر جامون و انگد نیز چون باد روان گشتند با او بهر امداد
1 قضا را کرگسی بود اندران کوه قوی هیکل بسان ابر اندوه
2 میان کرگسان سنپات نامش در افتادند میمونان به دامش
3 به شادی بهر صیدشان شده پیش که دیده چند روزی روزی خویش
4 دل شان از نهیب چنگ سنپات ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات