سحرگاه از ملا مسیح پانیپتی رام و سیتا 116
1. سحرگاه از شبستان همچو خورشید
برون آمد به نذر جگ اسمید
1. سحرگاه از شبستان همچو خورشید
برون آمد به نذر جگ اسمید
1. ز شوخیهای آن دو طفل بی باک
برت برجست و لچمن شد غضبناک
1. ز جا شیری فلک فرسای جنبید
فلک حیران که کوه از جای جنبید
1. صنم را آگهی داد او از آن پیش
نموده حجره در بتخانۀ خویش
1. دگر ره رام اندر زاری افتاد
به زاری گفت کای خور پریزاد
1. گریبان زمین شد ناگهان چاک
در آمد همچو جان در قالب خاک
1. چو شد نومید رام از وصل جانان
فتاد از پای همچون جسم بی جان