دلش عزم از ملا مسیح پانیپتی رام و سیتا 104
1. دلش عزم وطن کرد از سر و جان
وطن را دوست دارد اهل ایمان
1. دلش عزم وطن کرد از سر و جان
وطن را دوست دارد اهل ایمان
1. جهان بشکفت از شادی چو گلبن
به استقبال شد برت و سترگن
1. خوش آن هجران که از داغ جدایی
به دلها گرم سازد آشنایی
1. شنیدم کز حسد با آن گل اندام
ز خردی بود دشمن خواهر رام
1. شبی تیره چو دود آه عشّاق
به هجر اندوده بام نیلگون طاق
1. قضا را گازری با عقل و فرهنگ
در آن شب با زن خود بود در جنگ
1. به سیتا گفت لچمن با دل تنگ
ببا با من به معبد بر لب گنگ
1. به تنهایی بت خونبار بگریست
برو برگ درختان زار بگریست
1. یکی زاهد در آنجا داشت ماوا
در آن قاف قناعت کرد عنقا
1. سحرگاهی خلاف عادت آن ماه
پسر را نیز با خود برد همراه
1. که فرزندان ! شما شهزادگانید
چو من خود را ز درویشان ندانید
1. چو رام غافل از سیتا جدا ماند
به پشت پای خود دولت ز در راند