برادر را از ملا مسیح پانیپتی رام و سیتا 93
1. برادر را به میدان چون زبون دید
چو آتش کسوت آهن بپوشید
1. برادر را به میدان چون زبون دید
چو آتش کسوت آهن بپوشید
1. شنید این حرف هنونت نکونام
ندیده انتظار رخصت رام
1. کمر بشکست راون را ز اندوه
که چون آورد هنونت آنچنان کوه
1. زمین بوسید و گقت ای شاه دیوان
دل من مانده است امروز حیران
1. چو عزم رزم گشته در دلش جزم
به رزم آمد چو مستان شاد در بزم
1. به میدان بازگشته دیو خونخوار
بلای رفته باز آمد دگربار
1. سحر کز تیغ خورشید ظفر کوش
شفق خونین کفن افکنده بردوش
1. چو راون کشته گشت و فتح لنکا
زنش بگرفت دست حور سیتا
1. چنین گویند روز فتح لنکا
ببیکن گفت با رام صف آرا
1. چو رام از فتح لنکا دل بپرداخت
به مردی و جوانمردی قران ساخت
1. کشید از دل بس آهی آتش اندود
زمین پر شعله کرده چرخ پر دود