1 یک اسپه تاخت اندرجت به میدان نکرده التفات فوج چندان
2 نخستین چون حریف خویش را دید نکرده جنگ شرح حال پرسید
3 بگو نام و نشان خویش با ما به پای خود اجل آوردت ای نجا
4 جوابش داد شیر اژدها زور که خورشیدم چه پرسی موشک کور
1 کمندی داشت اندرجت عدو گیر که چون حق نمک گشتی گلوگیر
2 دهان مار بود آن حلقه پر درد که باد از وی نیارستی گذر کرد
3 چو زلف ماهرویان یکجهان دام محبت برده گیرایی ازو وام
4 خیالش گر به چشم اندر گذشتی نگه را، دیده زندانخانه گشتی
1 ز قصر خویش راون در نظاره بدید آن لشکر آتش عیاره
2 نه لشکر، یک جهان ی قابض روح به کشتن توأمانی قابض روح
3 گلویش را نفس زد تیغ زهراب چراگاه کله پر شد ز قصاب
4 از آن دهشت دلش از پا در افتاد چو نخجیری که بیند فوج صیاد
1 به افسون ساز دیوی داد پیغام طلسمی کن به تقلید سر رام
2 کمانی چون کمان آن یگانه کزان تیری توان زد بر نشانه
3 کمانی بر به نزد آن سمنبر که تا نومید گردد زن ز شوهر
4 به نومیدی نماند اختیارش ضرورت با من افتد کار و بارش
1 چو راون، روز کاخ ماه برتافت ز نزدیکی دشمن آگهی یافت
2 برآن شد تا به جاسوسان پرفن خبر گیرد ز لشکرگاه دشمن
3 شود آگاه ز استعداد لشکر کند در خورد آن فکر سراسر
4 بداند تا کیان جنگاورانند کیان وزرای دانش پرورانند
1 ز خرسان رای عفریتان تبه شد ز بخت تیره روزشان سیه شد
2 سپه شیران چو مرغان بیابان به وادی خصومت رهزن جان
3 به روی و موی از زنگی سیه رنگ چو زنگی آفریده از پی جنگ
4 ز دیوان در وغا نگریختندی چو خرس و خرسباز آویختندی
1 درآن میدان هنومان دلاور همی زد پیل را با پیل دیگر
2 وزیده چون سموم بادیه تیز به فرق دشمنان کرده فنا ریز
3 غریوان چون نهنگ موجۀ نیل هلاک دیو زادان را تب پیل
4 گریزان حلقه حلقه پیل زان به بر پراکنده ز باد انبوهی ابر
1 هم ه روز از فروغ صبح تا شام به دیوان جنگ کرده لچمن و رام
2 چو آن روز قیامت هول شب شد حیات خلق را گویی سبب شد
3 نیاسودند لیکن نره دیوان شبیخون جنگ کردندی غریوان
4 در آن شب فتنه ها چون آتش از دود به هر جانب فراوان جلوه گر بود
1 چو حال لشکر دیوان تبه دید دل اندرجت از کینه بجوشید
2 گذشت از راستی و شد دغلباز که خود را زاغ دید و رام شهباز
3 به نزدیکی لنکا بود جایی چو کوی دلبران جادو سرایی
4 چو چشم دوست کان ساحری بود زیارت گاه سحر سامری بود
1 نظاره کرد ماه از بام افلاک وجود چون کتان سر تا قدم چاک
2 فلک می گفت با صد زاری و آه پرند خور قصب کردست این ماه
3 مکش جانا دلت گر مهربان است که تو ماهی و عاشق خسته جان است
4 بپوش آن طلعت چون ماه تابان که باشد خسته را ماه آفت جان