1 هنون رخصت شد و کرده زمین بوس صنم را گفت کای خورشید ناموس
2 به پای همت از جا خیز و بخرام که بنشانم در آغوشش دلارام
3 به عزم وصل بر پشتم بنه پا بدین کشتی گذر آسان ز دریا
4 پری گفتا چو جانم رفته باید و لیکن چند چیزم مانع آید
1 کمندی داشت اندرجت عدو گیر که چون حق نمک گشتی گلوگیر
2 دهان مار بود آن حلقه پر درد که باد از وی نیارستی گذر کرد
3 چو زلف ماهرویان یکجهان دام محبت برده گیرایی ازو وام
4 خیالش گر به چشم اندر گذشتی نگه را، دیده زندانخانه گشتی
1 اجازت داد پور خرد خود را که رو بنمای دست برد خود را
2 نود لک نره دیوان همرهش داد که بر بندند ره بر زادهٔ باد
3 خروشان حلقه حلقه صف شکن پیل به کوه آموخته جوشانیِ نیل
4 به پشت پیل چتر لعل و بیرق کُله سایان به فرق چرخ ازرق
1 زمین بوسید و گقت ای شاه دیوان دل من مانده است امروز حیران
2 که از خوابم چرا بیدارکردی خلاف عادتم آزار کردی
3 مگر کاری درافتاده به دشمن که شوراندی چنان خوش خواب بر من
4 بگفتا؛ رام لنکا را قتل کرد سراسر شهر دیوان را خلل کرد
1 به رفتن ها خوش و ناخوش رضا داد رضایش بی رضایی ها همی داد
2 شما هر یک به رفتن پر بر آرید ولی هنونت را با من گذارید
3 که من تنها بسم از بهر راون چه جای آنکه هنونت است با من
4 به انگد گفت کای پور دلاور تو رام خسته را همراه خود بر
1 به افسون ساز دیوی داد پیغام طلسمی کن به تقلید سر رام
2 کمانی چون کمان آن یگانه کزان تیری توان زد بر نشانه
3 کمانی بر به نزد آن سمنبر که تا نومید گردد زن ز شوهر
4 به نومیدی نماند اختیارش ضرورت با من افتد کار و بارش
1 به لچمن گفت با گردان لشکر که هان وقت است بشتاب ای برادر
2 به دشمن تاز و فرصت بر غنیمت ظفر باشد به سرعت بر غنیمت
3 به رخصت لچمن اندر پایش افتاد روان از همتش درخواست امداد
4 که من فرمان تو می خواهم و بس نباشد همرهم گو از سپه کس
1 چو حال لشکر دیوان تبه دید دل اندرجت از کینه بجوشید
2 گذشت از راستی و شد دغلباز که خود را زاغ دید و رام شهباز
3 به نزدیکی لنکا بود جایی چو کوی دلبران جادو سرایی
4 چو چشم دوست کان ساحری بود زیارت گاه سحر سامری بود
1 ز قصر خویش راون در نظاره بدید آن لشکر آتش عیاره
2 نه لشکر، یک جهان ی قابض روح به کشتن توأمانی قابض روح
3 گلویش را نفس زد تیغ زهراب چراگاه کله پر شد ز قصاب
4 از آن دهشت دلش از پا در افتاد چو نخجیری که بیند فوج صیاد
1 درآن میدان هنومان دلاور همی زد پیل را با پیل دیگر
2 وزیده چون سموم بادیه تیز به فرق دشمنان کرده فنا ریز
3 غریوان چون نهنگ موجۀ نیل هلاک دیو زادان را تب پیل
4 گریزان حلقه حلقه پیل زان به بر پراکنده ز باد انبوهی ابر