1 چو رام از کشتن آهوی زرین طلسم دیو را برداشت تمکین
2 ز دیوان ماند حیران رام عاقل شکار افکن روان شد سوی منزل
3 شگون بد بسی دید اندران راه نظر بر لچمن افتادش به ناگاه
4 ز نادانیِ لچمن ماند حیران که بر سیتا ترا کردم نگهبان
1 به ناگه رفت در دامان کوهی به کوهستان عجب گردون شکوهی
2 شکسته یافت چتر و بیرق و تیر کمانی نیز چون قوس آسمان گیر
3 فراوان قطره های خون تازه عقیقی گشته سنگ از وی به غازه
4 برادر را سلاح و بیرق و خون بدیده، خون ز دیده راند بیرون
1 در آن نزدیک نقش پای ده سر نموده رام دل خ ون را برادر
2 قریب نقش پایش دید از دور به چشم خویش نقش پای آن حور
3 تمامی ماجرای آن پری رو موافق یافت با قول جتا یو
4 ز عین بیخودی بر سرو طناز عتاب آمیز حرفی کرد آغاز
1 چو باز آمد به خود لختی شبانگاه فکنده چشم پر خون بر رخ ماه
2 مشابه دید روی دلستان را صنم پنداشت ماه آسمان را
3 ز بس کز جام شوقش دل شد از دست زمین تا آسمان نشناخت چون مست
4 چو دیوانه ز ماه نو برآشفت به ماه چارده رو کرده می گفت
1 چو روزی چند در صحرا قدم زد به ناگه فتنۀ عالم علم زد
2 کنیده دیو پیدا شد بلاجوش غریوان تر ز ابر آسمان پوش
3 به جسم چون غم افزون تر ز مقدار نموده از هوا بر شکل جاندار
4 چه جانداری قوی هیکل چو سیمرغ که صد سیمرغ کردی طعمه چون مرغ
1 ز سوز رام تا طبعم سخن راند زبانم چون زبانه آتش افشاند
2 لب از ذکر صنم جنبانم اکنون که از خارا گشایم چشمۀ خون
3 به شهر زر چو رفت آن سیم پیکر شد از اکسیر غم بر گونۀ زر
4 به رویش اشک خون گلگونه پرداز سیه روزی به چشمش سرمه انداز
1 موکل بر پری زن دیوکی چند ستم رأی و ستمکار و ستم بند
2 ستم زین بیشتر نبود سزاوار که طفل م رده مادر، دایه کفتار
3 همای هم قفس با جیفه خواران چو گنجی هم قفس با تیره ماران
4 وزان بدتر کزآنها آن جگر سوز شنیدی قصۀ راون شب و روز
1 چو در رک مونک کوه آن کوه تمکین علم بر زد چو سیاح جهان بین
2 فراشی دی د اندر دامن کوه کزان گشتی فراموش از دل اندوه
3 غم و اندیشه ننگ آن زمین بود نشاط افزای فردوس برین بود
4 ز نام غم هوایش بود بیزار که نگشاید ارم بر کافران بار
1 چو یک چندی گذشت از روزگاران در آمد در شکفتن نو بهاران
2 علم زد بر هوا ابرِ بهاری به عشق لاله و گل کرد زاری
3 شکوفه تاج زر زد بر سر شاخ نسیم صبح شد بر غنچه گستاخ
4 ز بس گلها نوای بلبل آمیز می عشق از ایاغ ۳حسن لبریز