1 چو لچمن رفت، راون وقت آن یافت که گرگ کهنه، بره بی شبان یافت
2 به کام اژدها بی رنج شد گنج مرا زان اژدها بر گنج صد رنج
3 به ص حرای خُتَن شد بعد بس دیر غزال مشک، صید هفت سر شیر
4 پری در زعفرانی پرنیانی بهاری بود همدوش خزانی
1 به بی رویی کشان می بردش از مو دو چار اندر هوا شد با جتایو
2 به فریادش جتایو شد خبردار ز بانگ طبل گردد باز بیدار
3 به راون پنجه زد کرگس چو شهباز که بومی بر هما شد چنگل انداز
4 نصیحت کردش اول آخر آن جنگ هم از منقار می کَند و هم از چنگ
1 چنین تا بر در دیری رسیدند بتی افتاده اندر خاک دیدند
2 به خواری و خس و خاشاک گمنام چنان اکنون بتان در شهر اسلام
3 نه چون دیگر بتان سنگین بنا بود زنی گوت م رکیشر اهلیا بود
4 به جرم آنکه با اندر زنا کرد برای مسخ او زاهد دعا کرد
1 بهر جا کش سراغ عابدی یافت برای دیدنش مشتاق بشتافت
2 بدین آیین در آمد با سمنبر به منزلگاه سربتک رکیسر
3 جوانی خوش لقا با روی ساده معلق در هوا دید ایستاده
4 چو خور می تافت بر پیشانیش نور به گردش حلقه کرده لشکر حور
1 قضا را کرگسی بود اندران کوه قوی هیکل بسان ابر اندوه
2 میان کرگسان سنپات نامش در افتادند میمونان به دامش
3 به شادی بهر صیدشان شده پیش که دیده چند روزی روزی خویش
4 دل شان از نهیب چنگ سنپات ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
1 هوای عشق آمد فصل برسات که فردوس برین را می کند مات
2 ز بس آب و هوایش جان نوایست به خوبی پادشاه هر هوایست
3 بهار عاشقان برسات هند است ز دلها خون فشان برسات هند است
4 ز رنگ و بوی پرکاریست در وی سراپا ناله و زاریست در وی
1 پی رخصت به پای انگد افتاد که از دریا بخواهم جست چون باد
2 تفاول را بران نیکو شمائل ز گل بستند میمونان حمائل
3 به وحش و طیر شد معلو م کامروز ز دریا می جهد هنونت فیروز
4 صف روحانیان با روی زیبا ستاده در هوا بهر تماشا
1 چو روشن گشت شب را جان تاریک به دیده شد فروغ صبح نزدیک
2 شدند آن تلخ گویان در شکر خواب به تنها ماند سوزان شمع شب تاب
3 هنون چون آشنا با ماه کم بود به دانایی خرد را کار فرمود
4 همه افسانۀ ماه جگر سوز به خود گفته ز حسرت تا به آن روز
1 چو ابروی هلال از وسمه گون طاق اشارت باز شد با چشم عشاق
2 به رسم شبروان آن آفت دهر به جاسوسی آن مه رفت در شهر
3 سوی در بند قلعه شد نخستین نه قلعه آسمانی دید زر ین
4 ز اسباب تحصن یافت یکسر پر از آتش بسان منقل زر
1 هلال آسا صنم را دید از دور ضعیف و ناتوان چون چش م مخمور
2 گواهی داد از یک دیدنش دل که این حق است و آن خود بود باطل
3 بسا زن دیو کفتار و فسونگر به گرد ماه حلقه بسته یکسر
4 به زیر گل درختی کان پریزاد نشاند از قامت خود سرو آزاد