1 چو قصد غسل کرد آن سرو گلرنگ به آب زندگی شد آشنا گنگ
2 کنار آب رفت آن رشک مهتاب فکند از سایه، آتش در دل آب
3 کشید از بر پرند زعفرانی برون آمد مه از ابر کتانی
4 ز ماهش آب پل بر عید بشکست حبابش قبه های عید می بست
1 چو پیش آمد بران رای خردمند ز عشق زن بلای هجر فرزند
2 ز روبه بازی این گرگ اخضر پدر شد یوسف خود را برادر
3 ندانست این که بی دیدار محبوب رود جانش بسان چشم یعقوب
4 ز حیرت در دهانش ماند انگشت چو مستی کو ز مستی خویش را کُشت
1 به پایان چون رسید ایام ماتم وزیران مشورت کردند با هم
2 به پیش برت گفتند این سخن را که شاها! تازه کن عهد کهن را
3 بباید شد ز ملک اکنون خبردار جهان چون بیوه باشد بی جهاندار
4 چو جسرت بست چشم عاقبت بین ولیعهدش تویی، بر تخت بنشین
1 برت آن کفش چوبین بست بر سر عزیزش داشت از صد تاج گوهر
2 به نومیدی از آنجا باز گردید نیامد رام تنها باز گردید
3 برون شهر اود آمد بایستاد ستر گن را به شهر اندر فرستاد
4 که تو در قلعه پیش مادران باش به خدمتگاری شان پاسبان باش
1 چو سیاحان به عزم جای دیگر صنم همره روان شد با برادر
2 به هر صحرا و کوه و دشت و وادی شدی مشغول سیر نام رادی
3 به ترک دولت از دلدار دلخوش چو از دولت شود محنت فرامش
4 به روی دوست بر جا راه پیمود نگاهش مرغ گلزار ارم بود
1 بهر جا کش سراغ عابدی یافت برای دیدنش مشتاق بشتافت
2 بدین آیین در آمد با سمنبر به منزلگاه سربتک رکیسر
3 جوانی خوش لقا با روی ساده معلق در هوا دید ایستاده
4 چو خور می تافت بر پیشانیش نور به گردش حلقه کرده لشکر حور
1 چنین تا بر در دیری رسیدند بتی افتاده اندر خاک دیدند
2 به خواری و خس و خاشاک گمنام چنان اکنون بتان در شهر اسلام
3 نه چون دیگر بتان سنگین بنا بود زنی گوت م رکیشر اهلیا بود
4 به جرم آنکه با اندر زنا کرد برای مسخ او زاهد دعا کرد
1 شکار آورد روزی آن ظفرکیش گوزن و آهوان را از عدد بیش
2 به سیتا داد کاین صید فراوان بکن قسمت برین صحرا نشینان
3 چو بخشی ح ص ه های مرد و زن را نصیب طعمه ده زاغ و زغن را
4 دران قسمت که آن حور پری زاد صلای عام بر زاغ و زغن داد
1 جهانگیر فلک با روی روشن چو از زرین جزوکه داد درشن
2 درآمد گرم اندر چشم عشاق که نیلوفر به درشن بود مشتاق
3 از آن گرمی دلش شد آنچنان شاد که اندر عشق آمد خنده اش یاد
4 به صحرا یافت آن خورشید با ماه ز نیلوفر لبالب حوض در راه
1 خرامان آن دو سرو از گشت گلشن رسیده در وطنگاه ستیچن
2 به دلجویی ستیچن کرد تعظیم به پیش آمد به صد تعظیم و تکریم
3 دلاسا داد و گفتش خیر بادی دمادم میوه در پیشش نهادی
4 به شفقت باز پرس حال می کرد به شفقت باز پرس حال می کرد