چنین تا از ملا مسیح پانیپتی رام و سیتا 35
1. چنین تا بر در دیری رسیدند
بتی افتاده اندر خاک دیدند
1. چنین تا بر در دیری رسیدند
بتی افتاده اندر خاک دیدند
1. شکار آورد روزی آن ظفرکیش
گوزن و آهوان را از عدد بیش
1. جهانگیر فلک با روی روشن
چو از زرین جزوکه داد درشن
1. خرامان آن دو سرو از گشت گلشن
رسیده در وطنگاه ستیچن
1. چو مژده یافت زان اقبال جمشید
سهیل آمد به استقبال خورشید
1. چو رام از خدمت آن نیکنامان
به طرف جوی شد سرو خرامان
1. غریوان بر ارابه خر به پیکار
روان شد همچو توپ صاعقه بار
1. به لنکا شاه دیوان بود راو ن
بدن دیو و پری جان بود راو ن
1. سهی سروی ز رحمت آفریده
به جسم و روح نور حق دمیده
1. نماندش اختیار از بی قراری
ارابه خواست از بهر سواری
1. به گل چیدن برآمد ناگهان حور
خرامان شد به گلشن سروی از نور
1. همی رفت آهوی زرین جهیده
گهی پیدا و گه پنهان ز دیده