1 همی رفت آهوی زرین جهیده گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
2 شده ماریچ آهو، رام صیاد به نزدیکی به دامش در نیفتاد
3 بدینسان برد زانجا چند فرسنگ شد آخر از خدنگ رام دلت نگ
4 چو آهو را ز تن از تیر جان رفت به مردن نام لچمن بر زبان رفت
1 به گل چیدن برآمد ناگهان حور خرامان شد به گلشن سروی از نور
2 به پابوسش فتاده سبزه در پای گل از دستش به جنت یافته جای
3 فتادن هر کجا می خواست پایش نسیم از شاخ گل می روفت جایش
4 خرامان در چمن از بس صفائی کف پایش به رنگ گل حنا ئی
1 به پایان چون رسید ایام ماتم وزیران مشورت کردند با هم
2 به پیش برت گفتند این سخن را که شاها! تازه کن عهد کهن را
3 بباید شد ز ملک اکنون خبردار جهان چون بیوه باشد بی جهاندار
4 چو جسرت بست چشم عاقبت بین ولیعهدش تویی، بر تخت بنشین
1 چو مژده یافت زان اقبال جمشید سهیل آمد به استقبال خورشید
2 به ره شد رو به رو با رام، جسرت قران کردند با هم دین و دولت
3 به منزل بردش از ره آن یگانه فرود آورد م همان را به خانه
4 در آندم داشت جگ آن خیر فرجام ثواب جگ شده همروزی رام
1 خرامان آن دو سرو از گشت گلشن رسیده در وطنگاه ستیچن
2 به دلجویی ستیچن کرد تعظیم به پیش آمد به صد تعظیم و تکریم
3 دلاسا داد و گفتش خیر بادی دمادم میوه در پیشش نهادی
4 به شفقت باز پرس حال می کرد به شفقت باز پرس حال می کرد
1 به لنکا شاه دیوان بود راو ن بدن دیو و پری جان بود راو ن
2 عناصر تابع فرمان او بود اجل محبوس در زندان او بود
3 به امرش سکّه زد تأثیر اجرام نهیبش از تجسس عزل اوهام
4 ملائک پاسبانش گشت در خواب درش را ابر نیسان می زدی آب
1 چو پیش آمد بران رای خردمند ز عشق زن بلای هجر فرزند
2 ز روبه بازی این گرگ اخضر پدر شد یوسف خود را برادر
3 ندانست این که بی دیدار محبوب رود جانش بسان چشم یعقوب
4 ز حیرت در دهانش ماند انگشت چو مستی کو ز مستی خویش را کُشت
1 چو رام از کشتن آهوی زرین طلسم دیو را برداشت تمکین
2 ز دیوان ماند حیران رام عاقل شکار افکن روان شد سوی منزل
3 شگون بد بسی دید اندران راه نظر بر لچمن افتادش به ناگاه
4 ز نادانیِ لچمن ماند حیران که بر سیتا ترا کردم نگهبان
1 سهی سروی ز رحمت آفریده به جسم و روح نور حق دمیده
2 مشکّل گشته نور صبح امید تراشیده بتی از جِرم خورشید
3 ندانم کز چه جوهر گشته موجود که حسنش را محبت کالبد بود
4 ز موی فرق او تا ناخن پا چنان کش آرزو خواهد مه یا
1 سحر چون ماند بر سر شاه چین تاج ز بند آسمان شد ماه اخراج
2 مه برج شرف رام جوان بخت ولیعهد خدیو آسمان تخت
3 به شادی جلوس آمد به درگاه نیامد از شبستان چون برون شاه
4 ز بس دیر انتظارش در حرم رفت به پای سر نه، از سعیِ قدم رفت