1 به عزم مالوه بس راه پیمود که آن جا ی عبادت گاه او بود
2 همی رفتند تا در نیمۀ راه بیابانی عجب دیدند ناگاه
3 مهیب و وحشت افزای و دژم روی هوایش فتنه انگیز و بلاجوی
4 ز انبوهی درختان آنچنان بود که راه وهم می کردند مسدود
1 به تخت آسمان چون شاه خاور ز فتح دیو شب کج ماند افسر
2 طلسم انگیز دیوان فسون ساز ز هر سو جادویی کردند آغاز
3 به جای طاعت از تأ ثیرافسون روان شد جویها از ریم و ز خون
4 زمین از فتنه شوریده زم ان نیز همی بارید آتش آسمان نیز
1 جوابش داد اندر شهر ترهت که معمورست خلق از ناز و نعمت
2 جنک فرمانده آن بوم یکروز نشسته بر سریر ملک فیروز
3 پریزادان چندی در هوا دید ز حسرت دست دل بر دست مالید
4 کزین گلشن اگر چینم گل بخت بود مه پا ره و شایستۀ تخت
1 ز ره رفتن زمانی نارمیدند به روز جشن در ترهت رسیدند
2 در آن مجمع پی بخت آزمایی همی کردند رایان خود نمایی
3 یکی بر جِیش بی اندازه نازان یکی بر ملک و دولت مهره بازان
4 یکی نام و نسب را یاد می کرد یکی خود بر حسب، دل شاد می کرد
1 دل جسرت به غایت شادمان شد همان ساعت خوشش آمد روان شد
2 چو داد این مژده بخت کیقبادی زده کوس سفر با طبل شادی
3 به دست نوبتی کوس سفر ساز به طبل شادمانی شد هم آواز
4 ز بس شادی برآورده پر و بال روان فیل و حشم هر یک ز دنبال
1 مهیا آمد از بهر سواری به پیل آسمان پیکر عماری
2 چو خرگاهی زده در کوهساری چو فانوس فروزان از ح صاری
3 به شوق عاشق آن معشوق سرمست بسان شمع در فانوس بنشست
4 نگاه رام مست مخمل وی دل مخمور چون از شیشۀ می
1 سعادت هر که را شد سایه گستر شود دلخواه بختش سیر اختر
2 به دولت محنتش گردد فراموش به یار نازنین خواهد هم آغوش
3 به خوشوقتی زید نازان مه و سال به کام دل چو رام صاحب اقبال
4 که آورد آنچنان حور پری زاد کزان شد بام قصرش جنّ ت آباد
1 چو جسرت در اود بنشست دلشاد به جا آورد شکر حق ز اولاد
2 به خلو ت مصلحت جست از وزیران نهان پرسید کای روشن ضمیران
3 مرا عمر آخر آمد گشته ام پیر صلاحِ دولت اکنون چیست تدبیر
4 ز دست پیر ناید کار شاهی جوان خواه است فرِ کج کلاهی
1 سحر چون ماند بر سر شاه چین تاج ز بند آسمان شد ماه اخراج
2 مه برج شرف رام جوان بخت ولیعهد خدیو آسمان تخت
3 به شادی جلوس آمد به درگاه نیامد از شبستان چون برون شاه
4 ز بس دیر انتظارش در حرم رفت به پای سر نه، از سعیِ قدم رفت