1 شوی زن نوجوان اگر پیر بود تا پیر شود همیشه دلگیر بود
2 آری مثل است این که گویند زنان در پهلوی زن تیر به از پیر بود
1 در غربت اگر چه بخت همره نبود باری دست من ز جانم آگه نبود
2 دانی که چرا گزیدهام رنج سفر تا ماتم شیر پیش روبه نبود
1 در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟ زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟
2 خود را به میان خلق زاهد کردن با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟
1 سهمی که مرا دلبر خباز دهد نه از سر کیمخ کز سر ناز دهد
2 در چنگ غمش بماندهام همچو خمیر ترسم که بدست آتشم باز ذهذ
1 مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد وز تو صنما بریدنم دل ندهد
2 تا از لب نوش تو چشیدم شکری از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد
1 زیبا بت کفشگر جو کفش آراید هر لحظه لب لعل بر آن میساید
2 کفشی که ز لعل و شکرش آراید تاج سر خورشید فلک را شاید
1 اشکم ز دو دیده متصل میآید از بهر تو ای مهرگسل میآید
2 زنهار بدار حرمت اشک مرا کین قافله از کعبهٔ دل میآید
1 چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
2 ای چشم هم چشم به چشمت روشن چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
1 خطت چو بنفشه از گل آورد پدید آورد خطی که بر سر ماه کشید
2 پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون آشوب دل مرا شب از صبح دمید
1 بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید تا دست من امروز به دوش تو رسید
2 در گوش تو دانههای دٌر میبینم آب چشمم مگر به گوش تو رسید