1 چون زور کمان در بر و دوش تو رسد تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد
2 گوئی زهش از حدیث من تافتهاند زیرا که به صد حیله به گوش تو رسد
1 شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد وز پیرزنی تو را دعا بس باشد
2 گر گاو نیم شاخ نه در خورد منست ور گاو شدم شاخ دو تا بس باشد
1 سرمایهٔ روزگارم از دست بشد یعنی سر زلف یارم از دست بشد
2 بر دست حنا نهادم از بهر نگار در خواب شدم نگارم از دست بشد
1 گفتم نظری که عمر من فاسد شد گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد
2 گفتم بوسی به جان دهی گفت برو بازار لب من اینچنین کاسد شد
1 این اشک عقیق رنگ من چون بچکد آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد
2 چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید شک نیست که از بریدگی خون بچکید
1 سودازدهٔ جمال تو باز آمد تشنه شدهٔ وصال تو باز آمد
2 نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش کان مرغ شکسته بال تو باز آمد
1 ایام بر آن است که تا بتواند یک روز مرا به کام دل ننشاند
2 عهدی دارد فلک که تا گرد جهان خود میگردد مرا همی گرداند
1 تا از تف آب چرخ افراشتهاند غم در دل من چو آتش انباشتهاند
2 سرگشته چو باد میدوم در عالم تا خاک من از چه جای برداشتهاند
1 آنها که هوای عشق موزون زدهاند هر نیم شبی سجاده در خون زدهاند
2 نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق از گردش هفت چرخ بیرون زدهاند
1 پیوسته خرابات ز رندان خوش باد در دامن زهد و زاهدی آتش باد
2 آن دلق به صد پاره و آن صوف کبود افتاده به زیر پای دُردیکش باد