کردی به سخن پریرم از هجر از مهستی گنجوی رباعی 49
1. کردی به سخن پریرم از هجر آزاد
بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد
1. کردی به سخن پریرم از هجر آزاد
بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد
1. ز اندیشهٔ این دلم به خون میگردد
کاخر کار من و تو چون میگردد
1. غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
1. مشکی که ز چین ختن آهو دارد
از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد
1. جانانه هر آن کس که دی خوش دارد
جان .... بیدلان مشوش دارد
1. جان در ره عاشقی خطر باید کرد
آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
1. شاها فلکت اسب سعادت زین کرد
وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد
1. قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
1. بگذشت پریر باز به سر لاله و درد
دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
1. هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد
و اندر لب و دندان چو شکر گیرد
1. آن یار کلهدوز چه شیرین دوزد
انواع کلاه از در تحسین دوزد
1. چشم ترکت چون مست برمیخیزد
شور از می و میپرست برمیخیزد