1 امشب شب هجران و وداع و دوریست فردا دل را بدین سبب رنجوریست
2 ای دل تو همی سوز تو را فرمانست وای دیده تو خونگری تو را دستوریست
1 در آتش دل پریر بودم بنهفت دی باد صبا خوش سخنی با من گفت
2 کامروز هر آن که آبرویی دارد فرداش به خاک تیره میباید خفت
1 سرمایهٔ خرمی به جز روی تو نیست و آرامگه خلق به جز کوی تو نیست
2 آن جفت که طاق است قد و سایهٔ توست وان طاق که جفت است جز ابروی تو نیست
1 ما را به دم پیری نگه نتوان داشت در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
2 آن را که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
1 شبها که به ناز با تو خفتم همه رفت دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت
2 آرام دل و مونس جانم بودی رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت
1 در عالم عشق تا دلم سلطان گشت آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت
2 اندر ره خود مشکل خود خود دیدم از خود چو برون شدم رهم آسان گشت
1 چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت تا فرمائی به لعل گوهرزایت
2 دستی به صد انگشت زنم در زلفت بوسی به هزار لب نهم بر پایت
1 من برخی آبی که رود در جویت من مردهٔ آتشی که دارد خویت
2 من چاکر خاکی که فتد در پایت من بندهٔ بادی که رساند بویت
1 ای گشته خجل پری و حور از رویت خورشید گرفته وام نور از رویت
2 در آرزوی روی تو داریم امروز روئی و هزار اشک دور از رویت
1 در طاس فلک نقش قضا و قدر است مشکل گرهیست خلق از این بیخبر است
2 پندار مدار کین گره بگشایی دانستن این گره به قدر بشر است