1 هنگام صبوح گر بت حورسرشت پُر می قدحی به من دهد بر لب کشت
2 هرچند که باشد این سخن از من زشت سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت
1 با من لب تو چو زلف تو بسته چراست؟ چشم خوش تو خصم من خسته چراست؟
2 ابروی کمان مثالت اندر حق من گر نیست جفای چرخ پیوسته چراست؟
1 گفتی که بدین رخان زیبا که مراست چون خلد، وثاق تو بخواهم آراست
2 امروز در این زمانه آن زهره که راست؟ تا گوید کان خلاف گفتی با راست
1 بازار دلم با سر سودات خوشست شطرنج غمم با رخ زیبات خوشست
2 دائم داری مرا تو در خانهٔ مات ای جان و جهان مگر که با مات خوشست
1 در میکده پیش بت تحیّات خوش است با ساغر یک منی مناجان خوش است
2 تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست زنّار مغانه در خرابات خوش است
1 صحّاف پسر که شهرهٔ آفاق است چون ابروی خویشتن به عالم طاق است
2 با سوزن مژگان بکند شیرازه هر سینه که از دل غمش اوراق است
1 ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست عالم کهن از وجود دیرینهٔ ماست
2 اینک به مثل چو کوزهای آب خوریم از خاک برادران پیشینهٔ ماست
1 افسوس که اطراف گلت خار گرفت زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
2 سیماب زنخدان تو آورد مداد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
1 گفتم که لبم به بوسهای مهمان است گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
2 عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که خموش، بیع … که ارزان است
1 دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماست وان بار که کوه برنتابد غم ماست
2 در حسرت همدمی بشد عمر عزیز ما در غم همدمیم و غم همدم ماست