1 ما را سر ناز دلبران نیست کنون آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
2 آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون
1 ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین طغرای خط تو برزده چین بر چین
2 حور از بر تو گریخت پرچین بر چین زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین
1 عشق است که شیر نر زبون آید از او بحری است که طرفهها برون آید از او
2 گه دوستیی کند که روح افزاید گه دشمنیی که بوی خون آید از او
1 آب ارچه نمیرود به جویم با تو جز در ره مردمی نپریم با تو
2 گفتی که چه کردهام نگوئی با من آن چیست نکردهای چه گویم با تو
1 ابریست که خون دیده بارد غم تو زهریست که تریاک ندارد غم تو
2 در هر نفسی هزار محنت زده را بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو
1 ابریست که قطره نم فشاند غم تو در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو
2 هر چند بر آتشم نشاند غم تو غمناک شوم گرم نماند غم تو
1 دل در ازل آمد آشیان غم تو جان تا به ابد بود مکان غم تو
2 من جان و دل خویش از آن دارم دوست کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
1 مؤذن پسری تازهتر از لالهٔ مرو رنگ رخش آب برده از خون تذرو
2 آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست در خال بباغ در نماز آمد سرو
1 چون نیست پدید در غمم بیرون شو ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
2 ای دل تو نوآموز نهای در غم عشق حاجت نبود مرا که گویم چون شو
1 ای روی تو از تازه گل بربر به وز چین و خطا و خلج و بربر به
2 صد بندهٔ بربری تو را بنده شد بربر بر بنده نه که بربر بر به