1 دی خوش پسری دیدم اندر زوزن گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن
2 او بر دل من رحم نکرد و زن کرد خود داد منش ستاند زو زن
1 بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن و آن زلف شکسته را ز رخ یک سو زن
2 گر آتش عشق تو وزد یک سوزن یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن
1 دوش از غم هجرت ای بت عهدشکن چون دوست همی گریست بر من دشمن
2 از بس که من از عشق تو مینالیدم تا روز همی سوخت دل شمع به من
1 ای یاد تو تسبیح زبان و لب من اندیشهٔ تو مونس روز و شب من
2 ای دوست مکن ستم که کاری بکند دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من
1 کو آه همه زنهار و عهدت با من در بستن و عهد آن همه جهدت با من
2 ناکرده جنایتی بگو از چه سبب شد زهر سخنهای چو شهدت با من
1 از مهر خود و کین تو در تابم من در چشم تو گوئی به میان آبم من
2 یا من گنهی کردم و در خشمی تو یا تو دگری داری و در خوابم من
1 در دام غم تو بستهای هست چو من وز جور تو دل شکستهای هست چو من
2 بر خاستگان عشق تو بسیارند در عهد وفا نشستهای هست چو من
1 ای بیخبر از غایت دلداری من فارغ ز دل ستمکش و زاری من
2 خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو وه وه ز شب دراز و بیداری من
1 گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من شد ریخته از اختر شوریدهٔ من
2 خون من مستمند شیدا به قصاص تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ من
1 افتاده ز محنت من آوازه برون ای خانه مهر تو ز دروازه برون
2 ز اندازه برون است ز جور تو غم فریاد ازین غم ز اندازه برون