زلف و رخ خود به هم برابر از مهستی گنجوی رباعی 169
1. زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
...
1. زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
...
1. ای رشته چو قصد لعل کانی کردی
با مرکب بار همعنانی کردی
...
1. خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
...
1. هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی
داغی دگرم بر دل حیران بندی
...
1. مر موی تو را جه بودی بی آزاری
برخاستن از سر چو تو دلداری
...
1. چون اسب به میدان ضرب مینازی
از طبع لطیف سحرها میسازی
...
1. مضراب ز لف و نی ز قامت سازی
در شهر تو را رسد کبوتربازی
...
1. گر زانکه چو خاک ره ستمکش باشی
چون باد همیشه در کشاکش باشی
...
1. در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذاری ای ساقی
...
1. گر من به مثل هزار جان داشتمی
در پیش تو جمله بر میان داشتمی
...
1. از دیده اگر نه خون روان داشتمی
رازت ز دل خسته نهان داشتمی
...
1. ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی
رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی
...