1 با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم
2 گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا هرگه که طلب کنم در آبش بینم
1 هر شب ز غمت تازه عذابی بینم در دیده به جای خواب آبی بینم
2 و آنگه که چو نرگس تو خوابم ببرد آشفتهتر از زلف تو خوابی بینم
1 تا ظن نبری کز پی جان میگریم زین سان که پیداو نهان میگریم
2 از آب لطیفتر نمودی خود را در چشم مت آمدی از آن میگریم
1 نه مرد سجادهایم و نه مرد کَلیم ما مرد میایم در خرابات مقیم
2 قاضی نخورد می که از آن دارد بیم دُردی خرابات به از مال یتیم
1 ما بندگی آن رخ زیبات کنیم و آزادگی طرهٔ رعنایت کنیم
2 شطرنج غمت مدام چون ما بازیم باید که دلت نرنجد ار مات کنیم
1 زرد است ز عشق خاکبیزی رویم وین نادره به هر کسی چون گویم
2 این طرفه که خاکبیز زر جوید و من …در کف و … را میجویم
1 زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان سی مستاناند خفته در سیمستان
2 عاج است بناگوش تو یا سیم است آن ز آن سیمستان بوسه کنم از سی مَسِتان
1 چشم و دهن آن صنم لاله رخان از پسته و بادام گرفتست نشان
2 از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان نه خنده در این گنجد و نه گریه در آن
1 از ضعف تن آنچنان توانم رفتن کز دیدهٔ خود نهان توانم رفتن
2 بگداختهام چنان که گر آه زنم با ناله بر آسمان توانم رفتن
1 قلّش و قلندری و عاشق بودن در مجمع رندان موافق بودن
2 انگشتنمای خلق و خالق بودن به زانکه به خرقهٔ منافق بودن