دل در ازل آمد آشیان غم از مهستی گنجوی رباعی 157
1. دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
...
1. دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
...
1. مؤذن پسری تازهتر از لالهٔ مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
...
1. چون نیست پدید در غمم بیرون شو
ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
...
1. ای روی تو از تازه گل بربر به
وز چین و خطا و خلج و بربر به
...
1. معشوقه لطیف و چست و بازاری به
عاشق همه با ناله و با زاری به
...
1. ای دست تو دست من به دستان بسته
با زلف تو عهد بتپرستان بسته
...
1. اندر دل من ای بت عیار بچه
مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
...
1. ای روی تو ماه را شکست آورده
و ای قد تو سرو را به پست آورده
...
1. می خورد به پاییز درخت از ژاله
شد مست و شکوفه میکند یک ساله
...
1. …
…
...
1. دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده
...
1. تو مونس غم شبان تاریک نهای
یا چون تن من چو موی باریک نهای
...