کو آه همه زنهار و عهدت از مهستی گنجوی رباعی 145
1. کو آه همه زنهار و عهدت با من
در بستن و عهد آن همه جهدت با من
...
1. کو آه همه زنهار و عهدت با من
در بستن و عهد آن همه جهدت با من
...
1. از مهر خود و کین تو در تابم من
در چشم تو گوئی به میان آبم من
...
1. در دام غم تو بستهای هست چو من
وز جور تو دل شکستهای هست چو من
...
1. ای بیخبر از غایت دلداری من
فارغ ز دل ستمکش و زاری من
...
1. گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من
شد ریخته از اختر شوریدهٔ من
...
1. افتاده ز محنت من آوازه برون
ای خانه مهر تو ز دروازه برون
...
1. ما را سر ناز دلبران نیست کنون
آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
...
1. ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
طغرای خط تو برزده چین بر چین
...
1. عشق است که شیر نر زبون آید از او
بحری است که طرفهها برون آید از او
...
1. آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپریم با تو
...
1. ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاک ندارد غم تو
...
1. ابریست که قطره نم فشاند غم تو
در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو
...