1 هر جوی که از چهره به ناخن کندم از دیده کنون آب درو میبندم
2 بیآبی روی بود ار یک چندم آب از مژه بر روی آن میبندم
1 من عهد تو سخت سست میدانستم بشکستن آن درست میدانستم
2 این دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست میدانستم
1 لعل تو مزیدن آرزو میکُنَدَم می با تو کشیدن آرزو میکندم
2 در مستی و مخموری و در هشیاری چنگ تو شنیدن آرزو میکندم
1 رفت آن که سری پر از خمارش دارم چون جان دارم گهی که خوارش دارم
2 بر آمدنش چنان امیدم یارست گوئی که هنوز در کنارش دارم
1 هر ناله که بر سر شتر میکردم در پای شتر نثار دُر میکردم
2 هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب من باز به آب دیده پر میکردم
1 ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم زیبائی طاوس به بازی شمرم
2 با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم دل همچو کبوتری بپرّد ز برم
1 دل کو که به نامه شرح غم آغازم یا جان ز درد با سخن پردازم
2 از بیدلی و بیخبری کاغذ و کلک میگیرم و میگریم و میاندازم
1 قصاب منی و در غمت میجوشم تا کارد به استخوان رسد میکوشم
2 رسمیست تو را که چون کشی بفروشی از بهر خدا اگر کشی مفروشم
1 در کوی خرابات یکی درویشم ز آن خم زکات بیاور پیشم
2 صوفی بچهام ولی نه کافرکیشم مولای کسی نیم غلام خویشم
1 چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم افتاده به دام و کس نداند حالم
2 دردی به دلم سخت پدیدار آمد امروز من خسته از آن مینالم