هر جوی که از چهره به ناخن از مهستی گنجوی رباعی 121
1. هر جوی که از چهره به ناخن کندم
از دیده کنون آب درو میبندم
...
1. هر جوی که از چهره به ناخن کندم
از دیده کنون آب درو میبندم
...
1. من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
...
1. لعل تو مزیدن آرزو میکُنَدَم
می با تو کشیدن آرزو میکندم
...
1. رفت آن که سری پر از خمارش دارم
چون جان دارم گهی که خوارش دارم
...
1. هر ناله که بر سر شتر میکردم
در پای شتر نثار دُر میکردم
...
1. ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم
زیبائی طاوس به بازی شمرم
...
1. دل کو که به نامه شرح غم آغازم
یا جان ز درد با سخن پردازم
...
1. قصاب منی و در غمت میجوشم
تا کارد به استخوان رسد میکوشم
...
1. در کوی خرابات یکی درویشم
ز آن خم زکات بیاور پیشم
...
1. چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم
افتاده به دام و کس نداند حالم
...
1. با ابر همیشه در عتابش بینم
جویندهٔ نور آفتابش بینم
...
1. هر شب ز غمت تازه عذابی بینم
در دیده به جای خواب آبی بینم
...