1 باید سه هزار سال کز چشمه خور یا کان گهر گردد یا معدن زر
2 شاها تو به یک سخن کنار و دهنم هم معدن زر کردی و هم کان گهر
1 ای پور خطیبب گنجه پندی بپذیر بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر
2 از طاعت و معصیت خدا مستغنیست باری تو مراد خود ز عالم برگیر
1 با لاله رخان باغ سرو از سر ناز میکرد ز شرح قد خود قصه دراز
2 از باد صبا چو وصف قدت بشنید ز آوازهٔ قامت تو آمد به نماز
1 از بس که کند زلف تو با روی تو ناز بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
2 من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز کو زلف تو را ز روی بر دارد باز
1 دلدار کلهدوز من از روی هوس میدوخت کلاهی ز نسیج و اطلس
2 بر هر ترکی هزار زه میگفتم با آنکه چهار تَرَک را یک بس
1 در یافتم آخر ز قضاش را به شبش صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش
2 او خواست که دشنام دهد حالی من دشنام به بوسه در شکستم به لبش
1 در رهگذری فتاده دیدم مستش در پاش فتادم و گرفتم دستش
2 امروز از آن هیچ نمیآید یاد یعنی خبرم نیست ولیکن هستش
1 من تازهگلی که نباشد خارش یا بلبل خوشگو که بود غمخوارش
2 بازی که سر دست شهان جاش بود در دام تو افتاد نکو میدارش
1 آن دیده که دیدن تو بودی کارش از گریه تباه میشود مگذارش
2 وان دل که بتو بود همه بازارش در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش
1 در ره چو بداشتم به سوگندانش از شرم عرق کرد زخ خندانش
2 پس بر رخ زرد من بخندید به لطف عکس رخ من فتاد بر دندانش