مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد از مهستی گنجوی رباعی 85
1. مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد
وز تو صنما بریدنم دل ندهد
...
1. مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد
وز تو صنما بریدنم دل ندهد
...
1. زیبا بت کفشگر جو کفش آراید
هر لحظه لب لعل بر آن میساید
...
1. اشکم ز دو دیده متصل میآید
از بهر تو ای مهرگسل میآید
...
1. چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
...
1. خطت چو بنفشه از گل آورد پدید
آورد خطی که بر سر ماه کشید
...
1. بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید
تا دست من امروز به دوش تو رسید
...
1. هرگه که دلم فرصت آن دم جوید
کز صد غک دل با تو یکی برگوید
...
1. جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار
دلتنگی من بس است دل تنگ مدار
...
1. گر بت رخ توست بتپرستی خوشتر
ور باده ز جام توست مستی خوشتر
...
1. ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار
با دام توام ز آب رزان داده خمار
...
1. از من صنما قرار مستان آخر
مشکن به جفا و جور پیمان آخر
...
1. نسرین تو زد پریر بر من آذر
دی باز ز سنبلت مرا داد خبر
...