1 گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند تا حمله برد به حسن بر تو دلبند
2 خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور پیکان سپری کرد سپر هم افکند
1 شهری زن و مرد در رخت مینگرند وز سوز غم عشق تو جان در خطرند
2 هر جامه که سالی پدرت بفروشد از تو عاشقان به روزی بدرند
1 شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند
2 دست چو منی که پای بند طرب است در چرم نگیرند که در زر گیرند
1 بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند بس درد کز آن قامت رعنات کشند
2 بر نطع وفا بیار شطرنج مراد آخر روزی به خانهٔ مات کشند
1 شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند وز جام بلا چگونه می زهر چشند
2 ار راز نهان کنند غمشان بکشد ور فاش کنند مردمانش بکشند
1 با هر که دلم ز عشق تو راز کند اول سخن از هجر تو آغاز کند
2 از ناز دو چشم خود چنان باز کنی کاندم زده لب به خندهای باز کند
1 کس چون تو به عقل زندگانی نکند در شیوهٔ عشق مهربانی نکند
2 ای یار سبک روح ز وصلت امشب شادم اگر این صبح گرانی نکند
1 تا سنبل تو غالیهسائی نکند باد سحری نافهگشایی نکند
2 گر زاهد صد ساله ببیند دستت بر گردن من که پارسایی نکند
1 آن کاتش مهر در دل ما افکند در آب نظر بر رخ زیبا افکند
2 بند سر زلف خویش آشفته بدید پنداشت که کار ماست در پا افکند
1 منگر به زمین که خاک و آبت بیند منگر به فلک که آفتابت بیند
2 جانم بشود ز غیرت ای جان و جهان گر زانکه شبی کسی به خوابت بیند