1 ما را سر آنست که در پای تو افتیم چون زلف تو بر خاک قدم های تو افتیم
2 بار تو بر آن خاک ره ای سایه گرانست برخیز که تا ما همه بر جای تو افتیم
3 چون سایه که در پای صنوبر فتد از مهر خواهیم که پیش قد و بالای تو افتیم
4 در آینه بنمای به ما روی دلارای چون چشم تو تا مست تماشای تو افتیم
1 باز می بیخودی بروی تو خوردیم از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم
2 خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود و نوبت آن شد که گرد کوی نو گردیم
3 شکر که هر شام از هنر با دل گرمیم آن که هر صبح بی تو با دم سردیم
4 گر همه درمان خود طبیب فرستد کی رسد آنها به ما که ما همه دردیم
1 ای بخت بارینی که به باران رسانیم در تنگنای زرنشان وارهانیم
2 من مردهام نه زنده بدین حال کس مباد حقا خجالت ازین زندگانیم
3 نه پرسش نه طال بقایی به نامهای این چشمداشت نیست ز باران جانیم
4 خون میخورم به جای می این است عشرتم جانم به لب رسد ازین کامرانیم
1 رخت رشک قمر گفتیم گفتیم دهانت را دهانت را شکر گفتیم گفتیم
2 رقیبت را که سگ بسیار ازو به چه شد گر زین بتر گفتیم گفتیم
3 غمت گفت بگوئید اندرین راه به ترک جان و سر گفتیم گفتیم
4 چو شیرین تر ز جائی دوستان را از جانت دوستر گفتیم گفتیم
1 من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم ور بود نیز وفادار چرا بار شوم
2 تو مپندار مرا در سبکی شیوه خویش که به هر خس چو تو از باد هوا یار شوم
3 گر کشد هر سر موی تو جدا بار دگر من به هر یک سر موی تو جدا یار شوم
4 غمزة شوخ تو در دعوی خونم کی رواست گر گواهی بدهد من به گوا یار شوم
1 رویت گل سیراب نگوییم چه گوییم آن لب شکر ناب نگوییم چه گوییم
2 آن زلف کمندافکن و رخسار و جبین را دزد و شب مهتاب نگوییم چه گوییم
3 تفسیر دو ابروی تو کان سورهٔ نون است پیوسته به محراب نگوییم چه گوییم
4 دیدیم شبی زلف تو در فقه و بیداد تعبیر چنین خواب نگوییم چه گوییم
1 بر آمد جان ز شوق آن دهانم بر آوردی به هیچ ای دوست جانم
2 گریبانم ز دست خود چه دوزی ه از دست تو بازش می درانم
3 ز تو می پرسم و می گویم از شوق سخن می گویم و در می چکانم
4 چو در گفتار می آری لب خویش شکر می چینم و جان می فشانم
1 ما از نو سخنور جهانیم صاحب نظریم و نکته دانیم
2 سوز دل ما چو خط برآری ما مردم نا نوشته خوانیم
3 چون نقش دهان تو معماست ما نیز همه به فکر آنیم
4 آن آب بقاست بافنیمش چون بافتنش نمی توانیم
1 ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم عمر گذشت و هنوز معتکف این دریم
2 زنده ز سوز دلیم در شب هجران چو شمع بین که چسان زندگی بی تو به سر می بریم
3 گر تو بخواهی به چشم در نظر آریم جان ور تو بگونی روان از سر آن بگذریم
4 بار به ما سرست منزلش آن خاک پای چونکه به منزل رسیم بار فرود آوریم
1 به درد تو جز ناله همدم ندارم کسی را درین پرده محرم ندارم
2 جفای جهان میکشد عاقل و من غمت دارم و از جهان غم ندارم
3 به مهر رخت عالمی دارم امروز که یک ذره پروای عالم ندارم
4 در دست دور از دهانت من این نکته چندان مسلم ندارم