ای نهاده بار هجران بر دل از کمال خجندی غزل 825
1. ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من
...
1. ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من
...
1. با درد تو آرمید نتوان
از داغ تو هم رهیة نتوان
...
1. بحر عشقت بحر بی پایاب گفتن میتوان
در وصلت گوهر نایاب گفتن میتوان
...
1. بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن
نشان پای نو آزرده نظر کردن
...
1. برخ قدر گل و گلزار بشکن
سخن گو قند را بازار بشکن
...
1. بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن
بعد ازین خون خواهد از چشم گهربار آمدن
...
1. برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من
مگر این نکته رنگین نپسندید ز من
...
1. تا رفتی از برم شده ام زار و ناتوان
بازآ که دل شود ز وصال تو شادمان
...
1. ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون
ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون
...
1. چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این
الوداع ای زهد و تقوی الفراق ای عقل و دین
...
1. چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن
گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن
...
1. چه خوش است از تو بوس بخوشی نیاز کردن
زلب تو وعده دادن پس وعده ناز کردن
...