1 نیست جز درد سری زین دل غمگین حاصل با که گویم که چه می کشم از محنت دل
2 ظاهر آنست که از لذت جان بی خبرست هر که را نیست دل از جانب خوبان مایل
3 برو ای ناصح و دیوانه مکن باز مرا که نباشد به نصیحت دل مجنون عاقل
4 قاصد کشتن ما گشتی و داریم رضا خون ما ریخته بی موجب و کردیم بحل
1 جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم گر از تو رسد فرمان دل از همه بر دارم
2 تو عمر منی زآن وجه من بی تو نخواهم جان تو چشم منی زآن رو من با تو نظر دارم
3 من هیچ نمی مانم با زاهد خشک اما او دامن تر دارد من دیدهٔ تر دارم
4 از آه سحر صوفی بزدای دل تیره کاین آینه روشن من از آه سحر دارم
1 من همچو گردم در رهت زآن رو طلبکار توام مهر تو دارم ذره سان وز جان هوادار توام
2 بشنو که با یوسف چه گفت آن پیرزن گریه کنان گر بر درم قادر نیم باری خریدار توام
3 هر خشت کز خاکم زند دست اجل کردم بحل لیکن به شرطی کافکند درپای دیوار توام
4 یک شب غمت در میزدی گفتم که آیا کیست آن گفتا درم بگشا که من یار وفادار توام
1 عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال
2 زاهد خشک به انکار محبان جان داد گو بخور خاک چو محروم شد از آب زلال
3 ورق علم به گردان، قم زهد شکن ساکن کوی بقین شو گذر از کوی خیال
4 آنچنان باده عشق تو ربود از هوشم که ندارم سرمونی خبر از هجر و وصال
1 پیش رخ نو مه را حسنی چنان ندیدم این اختر سعادت بر آسمان ندیدم
2 از ضعف شد تن من دور از تو استخوانی پیش سگان کویت این استخوان ندیدم
3 بار غمت گر آن را بر دل گران نماید من بر دو دیده آن را باری گران ندیدم
4 ای دل به خواب او را هنگام بوس و آغوش گر تو دهان ندیدی من هم میان ندیدم
1 گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم ور دیده روشن طلبی در نظر آرم
2 رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری سوگند به باری که من این در نگذارم
3 گر چشم ترا بار کشی روی نمودست من نیز بدان شیوه به چشم تو که بارم
4 گفتم به قدش هیچ نداری سوی ما میل گفتا که بلی من الفم هیچ ندارم
1 غم دوست من مغتنم میشمارم نشاطی که بیاوست غم میشمارم
2 ستمها که خاطر نداند شمارش از آن غمزه عین کرم میشمارم
3 گدای تو را پادشه میشناسم فقیر ترا محتشم میشمارم
4 تو شیرینتری گفتمش با دهانت ایران به گفتا من او را عدم میشمارم
1 در دست در درونم درمان آن ندانم ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم
2 از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی تا یک نفی ببینم روی نو پس نمانم
3 دوراست کوی جانان ای باد و من ضعیفم فریاد جان من رس و آن جایگاه رسانم
4 جانم بکاست چون شمع ای باد صبح آخر از گشتنم چه خواهی من خود ز مردگانم
1 ز حسرت خاک شد این چشم غمناک به خاک ار پا نهی باری برین خاک
2 نکر آموخت آن چشم از تو شوخی چه زود استاد شد شاگرد چالاک
3 معلقها زند از شادی آن صید که آویزی پس از بسمل به فتراک
4 چو از رخ خوی به دامن پاک سازی شود پاکیومتر آن دامن پاک
1 ما از لب تو کام ندیدیم و گذشتیم تشنه به لب چشمه رسیدیم و گذشتیم
2 گفتیم دعای تو و از بخت مخالف از لفظ تو دشنام شنیدیم و گذشتیم
3 با داغ فراق تو که جانسوز عذابست از زندگی امید بریدیم و گذشتیم
4 یک شب نکشیدیم ترا دربر و هر روز صد جور و جفا از تو کشیدیم و گذشتیم