1 گر کام خود از لبت بگیرم چون خضر به سالها نمیرم
2 زآن دم که تو آمدی به خاطر فکر همه رفت از ضمیرم
3 دارم ز غم تو بر دل ریش دردی که دوا نمی پذیرم
4 چندانکه ز من تو در نغوری من نیز هم از تو در نفیرم
1 دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم سینه از داغ جدانی خسته و انگار هم
2 آخر آمد روز وصل و روزگار عیش نیز چشم خوابانید بخت و دولت بیدار هم
3 گر بگویم پیش باران درد بی باری خویش بر من بیدل بگرید بار هم اغیار هم
4 بیوفانی بین کزو جز پرسشم امید نیست خاطر باری نمیجوید بدین مقدار هم
1 دوش با خود ترانه میگفتم غزل عاشقانه میگفتم
2 جام بر کف حکایت لب بار به شراب مغانه میگفتم
3 شیم از زلف او چو بود دراز با خیالش نسانه میگفتم
4 صفت دانههای گوهر اشک پیش در یگانه میگفتم
1 من ز جانان به جان گریختهام وز جفای جهان گریختهام
2 آفرین بر گریزپایی من کز غم این و آن گریختهام
3 خلق در خانهام کجا یابند که من از خان و مان گریختهام
4 بر درش دیدهام رقیبان را چون گدا از سگان گریختهام
1 مریض عشقم و درد تو دارم ز دردت تا ابد سر برندارم
2 خطا گفتم چه درد استغفرالله من این خود عین درمان می شمارم
3 غمت گوید برآر از سینه آهی به جان اینک مرادش می برآرم
4 رقیب ار بی گناهم از درت راند نه اینم من کزار آن در گذارم
1 شاه مرغانم سوی تخت سلیمان می پرم صید من عشق است و دل پیر و عنایت رهبرم
2 صورت ما نا بدلی ژنده پوشان شد بدل نسخه ها بردند نقاشان چین از پیکرم
3 بی خط و کلک و ورق روشندلان بر خوانده اند آیت نور السماوات از ضمیر انورم
4 دیگران جان میکنند از حسرت مال و منال من به ملک نیستی امروز جان می پرورم
1 من ز بویش بیخود و دیوانهام گه به مسجد گاه در میخانهام
2 فتنهٔ آن غمزهٔ عاشقکشم کشت آن نرگس مستانهام
3 تا به آن جان و جهانم آشنا هم ز جان هم از جهان بیگانهام
4 گفت های دیوانه اویم مگوی هرگز این گویم مگر دیوانهام
1 گر گذاری که با تو در نگویم خاک پایت به چشم ها بخریم
2 تا ببوسیم آستان ترا حلقه حلقه نشسته گرد دریم
3 گر غرامت ستانی از انصاف سر و دیده نهاده در نظریم
4 گفته بک شیم ببر سوی خویش ما از آن کوی جان چگونه بریم
1 گر بی تو یک دو دم من بیمار زیستم از غمزه تو خسته و انگاره زیستم
2 از من چو نیم ناز دگر داشتی دریغ چون صید نیم کشته به ناچار زیستم
3 تن گرچه روز هجر زدی باز شد هلاک شرمنده ام ز بار که بسیار زیستم
4 رضوان به روضة خضر به آب حیات زیست من با خیال آن لب و رخسار زیستم
1 تا خانه دل جای نمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم
2 شوریده سری جمله گرفتیم بگردن آنگه چو سر زلف تو سودای تو کردیم
3 دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام آن روز که از دور تماشای تو کردیم
4 از پستی و بالا همه کس نعره برآورد هر جا که حدیث قد و بالای تو کردیم