1 من دل خسته به درد تو دوا یافته ام رنج ها دیده و امروز شفا یافته ام
2 مرده با درد تو و زندهٔ جاوید شده شده در عشق تو فانی و بقا یافته ام
3 کرده اند اهل نظر خاک درم سرمه چشم من خاکی نظر لطف تو تا بافته ام
4 رفته ام بر اثر باد به بویت همه عمر خاک کوی تو نه از باد هوا یافته ام
1 رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم
2 چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم
3 در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم
4 روی زردم نگر و روی گردان که نشاید اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم
1 گر به میخانه حریف می و شاهد باشم به که در صومعه بنشینم و عابد باشم
2 وقت آن شد که اقامت به خرابات کنم تا به کی معتکف گوشه مسجد باشم
3 دامن پیر مغان گر فتد این بار بدست من سرگشته چرا طالب مرشد باشم
4 سال ها بر در میخانه نشینم به از آن ک ه ازین گوشه نشینان مقلد باشم
1 سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم
2 بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم
3 چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را بوسهائی که بر آن پای زنم نشمارم
4 دزد در خواب برد رخت عجب چون دزدید دلم آن مه که ز عشقش همه شب بیدارم
1 ما با غم تو خرم و آسوده خاطربم زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم
2 غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور ا نو حاضری همیشه و ما با تو ناظریم
3 نظارگی به حیرته از آن صورتست و ما حیران جان نگاری کلک مصوریم
4 زآن دم که نام جام بر آن لب نهاده اند آن را که نیست معتقد باده منکریم
1 قراری کرده ام با خود که چون در پیش بار افتم به خاک پای او بی خود بغلطم بی قرار افتم
2 مرا گویند چون بینی ز دورش بی خبر افتی دو چشمم چار شد. تا کی به آن مهوش دچار افتم
3 بدان سودا که از باغ جمال او برم بونی چو زلفش گاه در گلشن گهی در لاله زار افتم
4 سرو جان گرامی چون ندارد پیش او قربی چو اینها پیش او ریزم ز رویش شرمسار افتم
1 ای رایت جمال تو نقش نگین دل عشقت نهاده داغ جفا بر جبین دل
2 خلوتسرای عشق تو دارالامان جان مشکل گشای سر تو روح الامین دل
3 در دامن وصال تو خواهم که ریختن نقد وجود خویشتن از آستین دل
4 یارب چه تیره میشودم روز زندگی زیرا که نیست صبح وصالت قرین دل
1 من برین در بندهام تا زنده ام تا چنینم بنده پایبندام
2 گفته ریزم همین دم خون نو بی همین ار زنده ام ارزنده ام
3 مردم از گریه به اندوه نوی مژده ام گوی و بکش از خنده ام
4 طالع فرخندهام دیدار تست آفرین بر طالع فرخنده ام
1 دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم ناز خود گو بیش کن تا میرمش زین بیش هم
2 چون به آن قانع نشد کز غمزه دلها ریش ساخت میفشان گر از لب خندان نمک ریش هم
3 سرزنش در عشق او دل را بدان ماند که ریش پر بود از درد و بر سر میزنندش نیش هم
4 خاک پای او ندیده گفته بودم نونباست نیکبودست آن نظر دیدم به چشم خویش هم
1 ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم معذور توان داشت اگر توبه شکستیم
2 با هیچ کسی کار نداریم درین ملک ما را بگذارید درین حال که هستیم
3 آن عاقل دنیا طلب ار جاه پرستد شک نیست که ما عاشق و دیوانه و مستیم
4 گر نوش کند جرعه از جام محبت آنگاه بداند که چرا بی خود و مستیم