1 چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر
2 جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر
3 تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر
4 چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر
1 صد جان ز لبت بوام گیرم تا پیش تو دم بدم بمیرم
2 چندانکه بخویش میکنم فکر جز فکر تو نیست در ضمیرم
3 ای دوست که پند خواهیم داد خاموش که دشمنت نگیرم
4 صد دل دهمش اگر پذیرد گونید به بار دلپذیرم
1 دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
2 داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم
3 بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع اشک چون سیم روان بر روی چون زر داشتم
4 در خیال لعل گوهر پوش لوء لو، پاش تو دامن مژگان پر از یاقوت أحمر داشتم
1 چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
2 به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
3 شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو چو مه گشت از نظر غایب به رفت از دیده پروینم
4 گیم پیش کسان خوانی مسگ کو گه گدای در برد هرکس حسد بر من مکن تعظیم چندینم
1 از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم
2 سر خداست نقطه ان دهن و در آن سخن واقف سر غیب را محرم راز یافتم
3 راهروان کعبه گو بر پی من نهید پی کز سر کوی او رهی سوی حجاز یافتم
4 جنت نسیه زاهدا تو به نماز یافتی دولت وصل نقد را من به نیاز یافتم
1 باز در آن کو گذری یافتم بر درش از کعبه دری یافتم
2 پیش گدایان سر کوی دوست ملک جهان مختصری یافتم
3 جان و سر و دیده چه داریم دوست از همه چون دوسری یافتم
4 گر نظر مردم مقبل به ماست آن ز قبول نظری یافتم
1 ما خانه دل جای تمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم
2 شوریده سری جمله گرفتیم به گردن او آنگه چو سر زلف تو سودای تو کردیم
3 دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام آن روز که از دور تماشای تو کردیم
4 از پستی و بالا همه کس نعره برآورد هر جا که حدیث قد و بالای تو کردیم
1 صفت زلف کجت راست نباید به قلم مه نو باشد از ابروی تو بسیاری کم
2 تو به خوبی نه چنانی که شکیب از تو توان همه سودای تو دارنده و من غمزده هم
3 با همه رنج غریبی و غم تنهائی چون غم عشق توام مونس جانست چه غم
4 کش عشقه تو هرگز نکند باده حیات خسته نیغ نو قطعا نپذیرد مرهم
1 ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم
2 محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم
3 زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را زآنکه ما مصلحت خود به ازو میدانیم
4 بیش از آن نیست که او دامن آلوده ز خلق باز می پوشد و ما باز نمی پوشانیم
1 من ترک زهد کرده و رندی گزیدهام خاشاک راه داده و گوهر خریدهام
2 تا کردهام ز منزل هستی سفر گزین نارفته نیمگام به مقصد رسیدهام
3 نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست هر صبحدم در آینه جام دیدهام
4 امشب به یاد لعل لب او علیالدوام تا روز باده خوردهام و نقل چیدهام