1 چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش ز کس مترس و به بانگ بلند باده بنوش
2 سروش عاطفت از نو نوید رحمت داد معاشران همه دادند بوسه بر سر و روش
3 به خواب شیخ حرم دید دوش مستی را نشسته بر در کعبه به خضر دوش به دوش
4 چو جم به جام قناعت کن و سکندر وار به هرزه در طلب رزق نانهاده مکوش
1 من و دردت مرا دوا این بس از توام شربت شفا این پس
2 ای که داری دوای درد دلم آن ترا باش گو مرا این بس
3 ما به بی رحمی از تو خرسندیم نظر رحمت از شما این بس
4 میکشی و نمی کنی آزاد بنده را از تو خونبها این بس
1 ندارد آن دهان گفتم نشان گفتا چنان باشد مارینا ولی ما را میانی هست و آن هم بی نشان باشد
2 غم خال نو آسان نیست بر جان و تن لاغر که تار عنکبونانرا مگس بار گران باشد
3 به یک داغ و نشان نبود غلامانرا گریز امکان ا ز جورت چون گریزد دل که بر وی صدنشان باشد
4 نباشد بر زمین سروی چو تو بر آسمان ماهی و گواه من برین معنی زمین و آسمان باشد
1 به نینی که بر آن در بریم سجده خاص همیشه فاتحه خوانیم از سر اخلاص
2 دلا چو طالب وصلی ز آب دیده منال که در به چنگ نیاره چو دم زند غواص
3 مراد هر دو جهان یافتم به دولت دوست دمی که یافتم از محنت رقیب خلاص
4 اب تو گشت مرا ساقیا برسم فدا بریز خون صراحی که والجروح نصاص
1 بر فروز امشب به طلعت مجلس ای ماه منیر گو بکش خودرا چراغ از رشک وشمع از غم بمیر
2 شد نهی آن آستان از خاک و چشم ما هنوز پر نمی گردد که بادا خاک در چشم فقیر
3 میکشم جان محقر پیش موران درت عمر فرما زآنکه باشد تحفة موران حقیر
4 گر نظیر حال من جونی ببین در زلف و خال من نظیر خود نمودم کو ترا باری نظیر
1 هرگز به باد زلف خود آن مه رها نکرد کز هر طرف زدوش سری را جدا نکرد
2 هرگز دو چشم او به جفا وعدهای نداد کان وعده را به چشم همان دم وفا نکرد
3 روئی نماند کز سره طه به چین نساخت پشتی نمانده کز خم ابرو دو تا نکرد
4 بیمار کرد و درد فرستاد و جان ستاند بیمار عشق را به ازین کس دوا نکرد
1 به من عید شد مبارک باد عیدی عاشقان چه خواهی داد
2 عیدی و عید ما مه رخ تست عید ما بی رخ تو عید مباد
3 گفته پرسم از تو عید دگر . کاین وعده هم بعید افتاد
4 جانم از غم رهان چون عید رسید عبد زندانیان کنند آزاد
1 ما به شادی جهانی نفروشیم دولت این است که ما یافته ایم از ستمش
2 غمش صاحب درد شناسد که چه لذت دارد آن حلاوت که به مجروح رسد از المش
3 تو بصورتگر چین باز نما عارضه خویش تا خطت بیند و از دست بیفتد قلمش
4 چون قلم بر ورق عشق نشد حرف شناس تا نشد پاک ز دیباچه هستی رقمش
1 ورق روی تو عشاق نکو می خوانند چون رسد کار به زلفت همه در میمانند
2 صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند
3 ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ نشته را این همه از آب چه می ترسانند
4 رفتی و ماند خیال دهنت با دل تنگ چرا ندارند اثری هر دو بهم می مانند
1 نام مَه بردم شبی روی توام آمد به یاد در دل شب حلقهٔ موی توام آمد به یاد
2 در نماز عشق پیش قبله رخسار تو سورهٔ نون خواندم ابروی توام آمد به یاد
3 وصف اغلال و سلاسل خواندم اندر آیتی از گرفتاران گیسوی توام آمد به یاد
4 اشک را دیدم به سر غلتان میان خاک و خون کشتگان چشم جادوی توام آمد به یاد