1 زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز
2 طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر عشق ورزیدن رندان په حقیقت چه مجاز
3 دیگران معتقد زهد و نمازند هنوز ما به مقصود رسیدیم برندی و نیاز
4 آستان در تو منزل شهبازان است مگسان را چه محل بر سر کویت پرواز
1 به با رخ تو خود را بوجه می ستای این نام حسن بروی بر عکس می نماید
2 د ای گل چه می گشانی پیش من این ورقها گر ناز و شیوه نبود زینها چه می گشاید
3 درویش کوی خود را مرسوم غم رسانی گفتی نشاید اما این بخل هم نشابد
4 دل فال زد برندی نام قدت بر آمد کار صواب باشد هر جا الف بر آید
1 نور چشمی بر صاحب نظری می آید پیش یعقوب ز یوسف خبری می آید
2 کره شیرین دهن ما خبر بار عزیز که ز مصر دگر اینک شکری می آید
3 هر یکی را ز طرب پای فرو رفت بگنج که بدست من مفلس گهری می آید
4 می نشیند ز حد در دل من پیکانی او هر خدنگی که ازو بر جگری می آید
1 هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد
2 که رساند بر کوی نو خاک تن من مگر این کار هم از دست صبا برخیزد
3 برنخیزم پس از این از سر کویت هرگز هرکه در کوی تو بنشست کجا برخیزد
4 فتنه ها خاست از آن زلف که هندوی تو بود تا از آن ترک کماندار چها برخیزد
1 دل که دلداری ندارد دل نشاید خواندنش نیست عاشق گر نباشد رسم جان افشاندنش
2 گرچه افتادست بر خاک رهش گلگون اشک تا مجالی هست خواهیم از پی او راندنش
3 سهل باشد گر کنار ما گرفت از گریه آب بر کنار آب چون گل گر توان بنشاندنش
4 سرو می گویند از آن قامت به حیرت مانده است ز آنچه می گویند می ماند به بکجا ماندنش
1 گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر هر دو پیش تو فرستم مع شنی آخر
2 شب که مهمان من آیی من درویش ز آه سازم از بهر تو بریان همه مرغان سحر
3 بس کن ای باد صبه این حرکتهای خنک چند کردن به هوای خود از آن کوی گذر
4 آنچنان گنج خیال تو غنی ساخت دو چشم که برفتند بجاروب مزه لعل و گهر
1 بار هر دم ز من خسته چرا می رنجد بی گنه می کشد و باز ز ما می رنجد
2 گفتم آن غمزه چها می کند آمد در جنگ بتگریدش که ز عاشق بچها می رنجد
3 دم زدن نیست مجالم به هوا داری او که دل نازکش از باد هوا می رنجد
4 من همان به که ازین غم نکنم ناله و آه که چو برگ گل از آسیب صبا می رنجد
1 ای خطت خوب و عبارت نازک و لبها لطیف خال مشکینت ملیح و عارض زیبا لطیف
2 گر دو رخ پوشی و گرنه هر دو زیبا آیدت زآنکه هم پنهان چو جان خوبی و هم پیدا لطیف
3 تو لطیفی خواه در دل خواه در چشم آفرو قطره باران بود در پست و در بالا لطیف
4 زلف سر در پات سود این خست و آن در تاب رفت پای تا سر ناز کی آری و سر تا پا لطیف
1 دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار ساقی بیا که کار تو داری شراب آر
2 از چشمه سار چاه جوانی به نشنه ای آبی بده که پیر شوی ای امیدوار
3 تو شهریاره حسنی و شهر قدیم تست دلهای بیقرار که کردی درو قرار
4 چشم رمد گرفته ما بر تو گرفتند از مردم ضعیف فتادن عجب مدار
1 هر شب که از تو سوخته آه بر کشد زآن أو داغها به رخ ماه برکشد
2 زلف توأم چو دامن در پاکشان خویش گاهی به خاک ره فکند گاه برکشد
3 بار فراق خویش چه سنجی به جسم من کس کوه را ندیده که با کاه برکشد
4 طوبی کشید پیش قدت سر به آسمان خود را چرا بقامت کوتاه برکشد