سالها شد که در تک و پوییم از کمال خجندی غزل 742
1. سالها شد که در تک و پوییم
تو بمانی عجب چه میجوئیم
...
1. سالها شد که در تک و پوییم
تو بمانی عجب چه میجوئیم
...
1. سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم
ز حال خود سگ کوی ترا خبر کردیم
...
1. سر بر در توأم بنگر سربلندیم
ای من سگ تو عفو کن این خود پسندیم
...
1. سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم
که دیگر از پریشانی دمی سر بر نمیآرم
...
1. سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم
تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم
...
1. شاه مرغانم سوی تخت سلیمان می پرم
صید من عشق است و دل پیر و عنایت رهبرم
...
1. شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام
سوخته ماه و زهره را سینه چو آه کرده ام
...
1. شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم
به ناله همدم و با درد همنشین باشم
...
1. شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم
...
1. صحبت عاشق و حبیب بهم
فصل گل دان و عندلیب بهم
...
1. صحبت بار بهشتی ست پر از ناز و نعیم
ای خوش آندم که بما آید از آن روضه نسیم
...
1. صد جان ز لبت بوام گیرم
تا پیش تو دم بدم بمیرم
...