1 شوخی که کشد عاشق نزدیک من آریدش گر خون من از شوخی ریزد بگذاریدش
2 من که آن روز کز خشم به کف تیغی گونی بر قیبانت بر بسته بیاریدش
3 تخمی که ازو روید درد و غم دلداری تن خاک کنید آنگه در سینه بکاریدش
4 دارم هوس خالش گوئید به آن لبها من خاکم و او دانه با من بسپاریدش
1 به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش خوشا می کز لب ساقیست رنگش
2 چو ساغر رفته بود از دست مطرب به صد تصنیف آوردم به چنگش
3 چه بیم از محتسب بیمم ز شیشه است که می ترسم برآید پا به سنگش
4 دهان تنگ و چشم تنگ دارد بود زین جن خوبی نگ نگش
1 هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد آید دوان دوان که بر آن خاک پا چکد
2 از غمزه نیش زد به جگر ساحری نگر کونیش بر کجا زد و خون از کجا چکد
3 آن دم که نیغ فرقت ازوه سازدم جدا از دیده خون چکد از دل جداه چکد
4 ریزد ستاره روز قیامت عجب مدار روز وداع اشک گره از دید ها چکد
1 چشم تو که داشت خواب بسیار لب داشت به او شراب بسیار
2 آن غمزه که مست از این شراب است از جگرم کباب بسیار
3 هرگز نشود دو چشم تو سیر از ناز پر و عتاب بسیار
4 بی عشق قبه را چه سودست با دانش کم کتاب بسیار
1 دال زلف و الف قامت و بیم دهنش هرسه دامند و بدان صید جهانی چو منش
2 نتوانست نبا را ز میانش پوشید آن قبا بود و بریده به ند پیرهنش
3 با همه دامن پاکیزه چو گل جز به خیال پیرهن نیز نپارست به سودن بدنش
4 زآن لب پر ز شکر لطف می بارد و حسن که بپرورده خط او به نبات حسنش
1 رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز می کند جور به باران وفادار هنوز
2 طرفه کاری که رسید از غم او کار به جان نکند زاری ما در دل او کار هنوز
3 دی در اثنای سخن گفت فلانی سگ ماست هست در گوش من آن لذت گفتار هنوز
4 من از آن چشم خوش آن روز شدم توبه شکن که نبود از می و از میکده آثار هنوز
1 در زورق حیات است جان رقیب خائف بارب نگاه دارش از باد نامخالف
2 ما دین و دل نهادیم در وجه دلستانان صد شکر کاین ذخیره شد صرف در مصارف
3 تا بپری به جانان کردند وقف جان را واقف نبود گوئی زاهد ز شرط واقف
4 گر درد و غم فرستی وصلت کنیم حاصل ما میکنیم تحصیل تا میرسد وظائف
1 داریم ساقیا هوس عشرت و نشاط جویای راه میکده ایم اهدنا الصراط
2 میخانه بساز و بکن وقف عاشقان خیری که بی ریاست به از صد پل و رباط
3 زاهد به روز حشر پل و جوی کرد، گم میخواره جت از پل و بگذشته از صراط
4 ما عاشقیم و رند و به معشوق مختلط أی شیخ نیکنام به ما کم کن اختلاط
1 مهر قیامتی را هرگز زوال باشد هی هی نعوذ بالله این خود چه قال باشد
2 دوشم خیال رویت پرسید و گفت چونی گفتم که خستگان را دانی چه حال باشد
3 گفتم که در رکابت فتراک صید گردم عشق از درم در آمد گفت این خیال باشد
4 در کار پاکبازان توبه حرام دیدم چون ساقیم تو باشی با نو حلال باشد
1 دارد به سجده شبها به روی بر زمینی بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش
2 در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی چندانکه باز جونی آن هست و نیست اینش
3 آن لب به آستین ها چون پاک کردی نقل و شکر شد آنجا ریزان ز آستینش
4 از می دانی چراست همدم خال و خطش به لبها و برخاستند او را بردند عقل و دینش