دوش بی روی تو روی از خون دل از کمال خجندی غزل 730
1. دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
...
1. دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
...
1. رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم
...
1. رخ بپوشید و جگره میسوزدم
آتش پنهان بنره میسوزدم
...
1. رخت رشک قمر گفتیم گفتیم
دهانت را دهانت را شکر گفتیم گفتیم
...
1. رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم
نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم
...
1. روز عید است و من امروز بر آن در میرم
که دهم حاصل سی روزه و ساغر گیرم
...
1. روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام
زآنکه به جان آمدم در غم ناموس و نام
...
1. روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم
گرنه از صبر از هجر تو به هر لحظه درم
...
1. رویت گل سیراب نگوییم چه گوییم
آن لب شکر ناب نگوییم چه گوییم
...
1. ز ابرویت به محراب نیازم
سر زلفت برد عقل نمازم
...
1. زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم
گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم
...
1. ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم
کز چرخ شیشه باز جگر خون چو ساغریم
...