ترا در دل وفا باشد چه دانم از کمال خجندی غزل 706
1. ترا در دل وفا باشد چه دانم
ز خوبان این کرا باشد چه دانم
...
1. ترا در دل وفا باشد چه دانم
ز خوبان این کرا باشد چه دانم
...
1. ترا شوخ اندک وفا گفته ایم
هنوز اندک است این که ما گفته ایم
...
1. را که هست ز ساعد در آستین پرسیم
به پول کهنه نیرزند مفلسان قدیم
...
1. ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم
غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم
...
1. جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم
گر از تو رسد فرمان دل از همه بر دارم
...
1. چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم
چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم
...
1. چون روز روشن است که ما رند و عاشقیم
فکر نو می کنیم در آن دم که خامشیم
...
1. چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم
مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم
...
1. چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم
یکی نگر سوی غمدیدگان به چشم ترم
...
1. چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم
رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم
...
1. چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
...
1. چه رنجم از تو گر کشتی به نازم
که نازت عمر نو بخشید بازم
...