آثار کمال خجندی

صفحه 59 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 نقطه دایره لطف دهان تو بود آیت حسن خط مشک فشان تو بود

2 سر به بیماری باریک کشة آخر کار هر که را آرزوی موی میان تو بود

3 پایه همت درویش و سرافرازی او به هوای قد چون سرو روان نو بود

4 آنچنان داد خطت داد نکوئی کز شوق تا به گلبرگ طری جامه دران تو بود

1 بیاید بر آن دیده بگریست زار که محروم ماند ز دیدار یار

2 نه اشک است آن در یکدانه آه که از گریه باز آیدم در کنار

3 نه آن برگ گل نیز کز نازکی کشم دامنش چون صبا بو گذار

4 بر آن پای داریم سر تا که هست همین است بس دولت پایدار

1 مه نامهربان من وفاداری نمیداند بر اهل دل به جز ظلم وستمکاری نمی داند

2 چو دادم دل بدست او به پای محنت افکندش چه دانستم من بیدل که دلداری نمی دانند

3 به نزدیک طبیب احوال درد خویش می گفتم ولی او چاره این نوع بیماری نمی داند

4 چه سود از ناله و زاری برین در داد خواهانرا که سلطان حال مسکینان بازاری نمی داند

1 هر گل که ز خاک من بروید عاشق شود آنکه آن ببوید

2 در دامن دوست خواهد آویخت خاری که ز تربتم بروید

3 معشوق شهید عشق خود را با اشک بشوید و بموید

4 تا دیده شود به خاک آن پای عاشق ره وه به دیده پوید

1 دارم اندک روشنائی در بصر بی جمال او ولی فیه النظر

2 چشم مشتاقی براه انتظار خاک شد وز خون دیده خاک تر

3 سرخ گردد هر که از هر سو دوید اشک ما سرخ از دویدن شد مگر

4 من شکرها خوردم از شکر لبش راست فرمودند تجزیه من شکر

1 بار بیرون نشد ز خانه هنوز هست سرها بر آستانه هنوز

2 آن همانی که سایه گستر ماست بال نگشود از آشیانه هنوز

3 رفته بر آسمان دعای همه حاجت عاشقان روا نه هنوز

4 پرتو روی او جهانی سوخت نزده آتشی زبانه هنوز

1 بار سر می‌خواهد از من خواهم گردن نهاد پیش او سر چیست باید دیده روشن نهاد

2 بخت من می‌یافتی سر رشته گم کرده را گر سر زلفش توانستی بدست من نهاد

3 دیده بر نقش دهانش دوختن فرمود دل هر کرا در جان ز مهرش یکسر سوزن نهاد

4 عند گیسو برفشاندی ریخت جانها بر زمین هرچه از نو ریخت بر پا زلف بر دامن نهاد

1 همه کس را نظری از تو تمنا باشد این نوع همه از دیده بینا باشد

2 دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد

3 تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش چند بر جان و سرم منت اینها باشد

4 خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو آن مرکب مگر از درد دل ما باشد

1 یار اگر چاره گر عاشق بیچاره شود که ازین در سر خود گیرد و آواره شود

2 آن جگر گوشه همان شد که من اول گفتم که چو شوید شکر از شیر جگر خواره شود

3 دل بصد جرم گرفتار نباید در حشر چون گرفتار غم بار ستمکاره شود

4 روز وصل از هوس آنکه در آن پا غلطد دیدهها را عجب ار فرصت نظاره شود

1 نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش

2 هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش

3 دل ریش ار چه راز خود ز جان در پرده می دارد نباشد بر تو پوشیده جراحتهای پنهانش

4 زفات سرو را خواندم فرو گفنا محالست این تو باری سوسن این معنی چو میدانی فرو خوانش

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی