1 دارم من از جهان غم باری همین و بس در سر خیال روی نگاری همین و بس
2 ما از بنان موی میان شکر دهان بوسی طمع کنیم و کناری همین و بس
3 سودای هر کسی زر و سیم است و آن ما سودای بار سیم عذاری همین و بس
4 بی او به هر چه حکم کند بار می کنیم صبری نمی کنیم و فراری همین و بس
1 هر کجا ذکری از آن ابروی پرخم می رود گر رود آنجا حدیث ماه نو کم می رود
2 گوئیا مور سلیمان است خط گرد لبش کانچنان گستاخ بر بالای خانم می رود
3 دی جدا از همدمان میشد براهی گفتمش حیف ازین عمری که بی باران همدم میرود
4 دولت دردت چه خوش بودی بغم یکجا مقیم لیک چون درد تو می آید ز دل غم می رود
1 خیال خال لبش می کنم به خواب هوس اگرچه خواب نباید به چشم کس ز مگس
2 به عرضه داشت نوشتم که خون بنده بریز خطش نمود تقبل لیشه ستاند نفس
3 سری که پیش تو دارم بر آستان حق است منم که از همه عالم سر تو دارم و بس
4 صلای دعوت خوبی بزن که هست امروز خط تو سبزی خوان خلیل و خال عدس
1 ای من غلام روی تو هر چه تمامتر شهری تو را غلام و دعاگر غلامتر
2 چشمم که ساختی بره انتظار خشک دارند زلف و عارض تو صبح و شامتر
3 گر آه و ناله از تو بر آورده اند نام از هر دو هست دیده گریان بنامتر
4 می را که می نهند به هر مجلسی حرام گر نیست ساقیش چو تو باشد حرامتر
1 می میرسد از باغ به خدمت برسیدش پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش
2 نا ریخته در کام صراحی ز لب خم با باد لب بار نخستین بچشیدش
3 از باده لب جام لب آب حیاتست در ظلمت غمها چو سکندر طلبیدش
4 آن جوهر رازی که زمی مجلسیان راست گر شمع برآرد به زبان سر ببریدش
1 مهره روی تو نه در خورد من مسکین بود چه کند بنده چر تقدیر خداوند این بود
2 بر نیامد بهوای دل دیوانه خویش ز آنکه فرهاد نه مرد هوس شیرین بود
3 هر که او روی نکو دید و دل از دست نداد نه دلی داشت به هیچ خبری از دین بود
4 بسکه چشمم ز فراق رخ او اشک فشاند در شب هجر فراغه زمه و پروین بود
1 ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز دردسری بکوی تو آورده ایم باز
2 قطع أدیم چهره گلگون بخون دل بر خاک آستان تو گسترده ایم باز
3 در ما نگر بگوشه چشم رعایتی کز جور روزگار دل آزرده ایم باز
4 با ما دمی بر آور و ما را حیات بخش ای عیسی زمانه که دلمرده ایم باز
1 تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر که آریست به آب دیده در بر
2 چو آن رخسار و بالا باغبان دید ز گل برید و بر کند از صنوبر
3 به هر مسجد که آوردی تو قامت ز حیرت گفت امام الله اکبر
4 برم پیش لب و زلف تو سجده چو خواننده آبت و اللیل و کوثر
1 آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش خون گشت به آزردن او جان و دل ریش
2 ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان از آمدنی فکر کن از رقته میندیش
3 خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری چون کیش تو دارم روم آخر به همان کیش
4 جان بردن از آن غمزه چه امکان که گرفتست گیسوی توام از پس و ابروی تو از پیش
1 نوبهاران ز گلم بوی تو خوش می آید همه را باغ و مرا روی تو خوش می آید
2 همچو نرگس ننهم چشم به سرو لب جوی که مرا قامت دلجوی تو خوش می آید
3 زان همه حلقه که شمشاد زند بر سر گل بنده را حلقه گیسوی تو خوش می آید
4 بوی گلزار خوش آید همه کس را و مرا نکهت خاک سر کوی تو خوش می آید