می میرسد از باغ به خدمت برسیدش از کمال خجندی غزل 646
1. می میرسد از باغ به خدمت برسیدش
پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش
...
1. می میرسد از باغ به خدمت برسیدش
پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش
...
1. نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش
دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش
...
1. نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش
در برفت وز سر من نرود سودایش
...
1. بار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش
ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش
...
1. به نینی که بر آن در بریم سجده خاص
همیشه فاتحه خوانیم از سر اخلاص
...
1. کجا کنند به نیغ از تو عاشقان اعراض
ز شمع باری پروانه کی برد مقراض
...
1. داریم ساقیا هوس عشرت و نشاط
جویای راه میکده ایم اهدنا الصراط
...
1. کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ
که جسم دور ز جان از جهان ندارد حظ
...
1. دل چه کند سرو و تماشای باغ
تا بتوانم از همه دارم فراغ
...
1. کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ
خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ
...
1. بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ
روی او نور تجلیست مخوانید چراغ
...
1. ای خطت خوب و عبارت نازک و لبها لطیف
خال مشکینت ملیح و عارض زیبا لطیف
...