آثار کمال خجندی

صفحه 55 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 هیچ آن دهان شیرین کس را عیان نباشد تو کوزه نباتی زانت دهان نباشد

2 گیرم که سازم از نوه همچون قلم زبانی نام لب تو بردن حد زبان نباشد

3 بر لوح چهره اشکم خطها کشد به سرخی زینسان محرر آنرا خط روان نباشد

4 سوزم به آه سینه جانهای دردمندان تا بر در تو جز من کس جان فشان نباشد

1 گر زلف دراز فکنی از طرف بناگوش بسیار سر افتد به قدم های تو از دوش

2 هر گاه که به وصغ دو رخ خوب تو افتم دارم چو سر زلف تو از هر طرفی گوش

3 نتوان با زبان با تو غمی گفت چو خامه از دست تو بر خویش همی پیچم و خاموش

4 چندانکه بگویی نروم از سر کویش گر زانکه روم از سخن او روم از هوش

1 چراغ عمر ندارد فروغ بی رخ پار کراس زهره که بیند طلوع انور یار

2 حدیث عشق مگو جز به رند باده پرست که اهل زهد ندانند سر این اسرار

3 از علم زهد گذر دست از آن بیر و بشوی که سر حجاب را تست مخامه خود دستار

4 تو گر ز مستی و هستی ز حمله بیخبری بنوش جام می عشق تا شوی هشیار هزار

1 می خورد خونم به شوخی شاد و خندان آن پسر شیر مادر می خورد پنداری و مال پدر

2 تا معلم غمزه اش باشد که آموزد ادب جون ز شاگردست بسیاری معلم شوختر

3 بازی طفلان به خاک آمد شوم خاک رهش تا کند بازی کنان بر خاک راه خود گذر

4 چون به نیرش جان دهم سازید مرغی از گلم تا زند بر جای تیر اولم نبر دگر

1 وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد

2 دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست که نباشد به ازو هر چه ازو میطلبید

3 می کنید از سر هستی هوس خاک درش از پس خاک شدن جنت اعلی طلبید

4 پیش بالا و لب او خنکیهاست همه سایه و آب که از کوثر و طوبی طلبید

1 بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد

2 نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید بیدلی را که بر آن در همه شب زاری کرد

3 دی در آمد ز درم ناگه و از خجلت آن آفتاب از سوی روزن پس دیواری کرد

4 گونه عاشق پروانه صفت شمعی شد بسکه در عشق تو شبخیزی و بیداری کرد

1 بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ روی او نور تجلیست مخوانید چراغ

2 آفتابیست زه طالع شده همسایه ما نه شب است این که از همسایه ستانید چراغ

3 خانه را روشنی آن چشم و چراغ است امشب بگذارید همه شمع و بمائید چراغ

4 چشم دارید و به به نسبت آن روی کنید نیست تاریک ز پروانه بدانید چراغ

1 آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز باربش در دل بیرحم وفائی انداز

2 بازی طفل به خاک است و بنم شاهد طفل ای اجل زودترم بر در او خاک بساز

3 مرغ روحم به تو خود را بنماید پس مرگ تا به تیر افکندم غمزة صیاد تو باز

4 هر درختی که برآید بر کوی بتان میوه او همه شیوه است گل او همه ناز

1 مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش

2 چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون بچکد رود هر آینه خون چون دهن گشاید ریش

3 اگر بریش دلم نیش نیز دره نگرد در آن نظاره به حیرت فرو رود سر نیش

4 بدست غمزه روانتر روانه کن تیری که صبر آن نکند دل که بر کشی از کیش

1 ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس خلوت بساز خالی از زاهد موسوس

2 زاهد ز دیده تر منبر نشین و خشکی پیوسته هر دو با هم گویند رطب و با بس

3 بار رهست دفتر دستار نیز بر سر ما را سبق شد اینها از مفتی و مدرس

4 تا خشک و تر نسوزی منشین به دلفروزان پروانه سوخت آنگه با شمع شد مجالس

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی