آثار کمال خجندی

صفحه 53 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 بار غروری به حسن خویش ندارد شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد

2 یا نکند التفات خاطر مجروح با خبری از درون ریش ندارد

3 عاشق اگر زخم او معاینه بیند را دیده ندارد که دیده بیش ندارد

4 گر نکند دل نشانه تیر بلا را کافر عشقش شمر که کیش ندارد

1 وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد زلف بنی گرفت و گرفتار دام شد

2 صوفی ز عشق باره برندی گرفت نام از ننگ زهد رست و بدین نیکنام شد

3 چشمم به آرزوی تماشای زلف تست چون چشمه روزه دار که مشتاق شام شد

4 لبهای تشن پرور نو نا ز دیده رفت آبم به حلق و خواب به مژگان حرام شد

1 ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش

2 با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش

3 من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه خود فروشیها کنم گر خوانیم مولای خویش

4 تا به بالای بلندت سر فرو آورده ام سر بلندم راستی از همت والای خویش

1 بار در زیر لب چو خنده کند هر که را کشت باز زنده کند

2 چشم و خالش چو کشتنی طلبند او اشارت بسوی بنده کند

3 غمزه ها را کشنده آن دل ساخت سنگ بس تیغ را برنده کند

4 اشک افسرده را که گلگون است به زدن آه من دونده کند

1 مه طلعت ترا به تمامی غلام شد در مطلع سخن سخن ما تمام شد

2 در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر از چهره بر فروز چراغی که شام شد

3 زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم صیاد خواب داشت که غافل ز دام شد

4 بر خاک در حلال مکن خون عاشقان صید کبوتران حرم چون حرام شد

1 آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش

2 بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او شیوه خوشتر نمی آید ز عاشق کشتنش

3 آهوان را از دویدن شد جگر خون و هنوز در می یابند مکر و غمزة صید افکنش

4 پیرهن در بر نگیرد آن بدن جز با خیال در می یابند مکر و غمزة صید افکنش

1 خاک راه تر از آن روز که آمد به نظر خواب در چشم من خسته نیاید دیگر

2 تونیا روشنی دیده اگر داشت چرا دید آن خاک قدم در نظر آورد دگر

3 غم نگنجد به دل از ذوق دهان تو مرا صحبت تنگ فتادست مگس را به شکر

4 تینهای مژه بر خاک درت دادم آب تا کند چشم من از کحل بصر قطع نظر

1 من بر سر آن کر بچه کارم همه دانند در سر هوس روی که دارم همه دانند

2 رانی چو سگم از در و گونی که بکن عقو تا حشر من این در نگذارم همه دانند

3 گر آه من آن سرو نداند که بلند است مرغان چمن ناله زارم همه دانند

4 گیرم که به خون زخم بپوشم ز طبیبان از ناله دل و جان نگارم همه دانند

1 هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

2 مرد تا روی نیارد ز دو عالم به خدای مصطفی وار گزین همه عالم نشود

3 قلعه دین نکنی بی مدد دلها فتح لشکرت گر نبود ملک مسلم نشود

4 تا مشرق نشود بنده به سلطان صفتان هرگر اندر نظر خلق مکرم نشود

1 یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود

2 چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

3 آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز باز پرسید که دوشینه به دندان که بود

4 سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح تا خود او شمع سرای که و ایران که بود

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی