1 بار غروری به حسن خویش ندارد شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد
2 یا نکند التفات خاطر مجروح با خبری از درون ریش ندارد
3 عاشق اگر زخم او معاینه بیند را دیده ندارد که دیده بیش ندارد
4 گر نکند دل نشانه تیر بلا را کافر عشقش شمر که کیش ندارد
1 وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد زلف بنی گرفت و گرفتار دام شد
2 صوفی ز عشق باره برندی گرفت نام از ننگ زهد رست و بدین نیکنام شد
3 چشمم به آرزوی تماشای زلف تست چون چشمه روزه دار که مشتاق شام شد
4 لبهای تشن پرور نو نا ز دیده رفت آبم به حلق و خواب به مژگان حرام شد
1 ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش
2 با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش
3 من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه خود فروشیها کنم گر خوانیم مولای خویش
4 تا به بالای بلندت سر فرو آورده ام سر بلندم راستی از همت والای خویش
1 بار در زیر لب چو خنده کند هر که را کشت باز زنده کند
2 چشم و خالش چو کشتنی طلبند او اشارت بسوی بنده کند
3 غمزه ها را کشنده آن دل ساخت سنگ بس تیغ را برنده کند
4 اشک افسرده را که گلگون است به زدن آه من دونده کند
1 مه طلعت ترا به تمامی غلام شد در مطلع سخن سخن ما تمام شد
2 در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر از چهره بر فروز چراغی که شام شد
3 زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم صیاد خواب داشت که غافل ز دام شد
4 بر خاک در حلال مکن خون عاشقان صید کبوتران حرم چون حرام شد
1 آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش
2 بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او شیوه خوشتر نمی آید ز عاشق کشتنش
3 آهوان را از دویدن شد جگر خون و هنوز در می یابند مکر و غمزة صید افکنش
4 پیرهن در بر نگیرد آن بدن جز با خیال در می یابند مکر و غمزة صید افکنش
1 خاک راه تر از آن روز که آمد به نظر خواب در چشم من خسته نیاید دیگر
2 تونیا روشنی دیده اگر داشت چرا دید آن خاک قدم در نظر آورد دگر
3 غم نگنجد به دل از ذوق دهان تو مرا صحبت تنگ فتادست مگس را به شکر
4 تینهای مژه بر خاک درت دادم آب تا کند چشم من از کحل بصر قطع نظر
1 من بر سر آن کر بچه کارم همه دانند در سر هوس روی که دارم همه دانند
2 رانی چو سگم از در و گونی که بکن عقو تا حشر من این در نگذارم همه دانند
3 گر آه من آن سرو نداند که بلند است مرغان چمن ناله زارم همه دانند
4 گیرم که به خون زخم بپوشم ز طبیبان از ناله دل و جان نگارم همه دانند
1 هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
2 مرد تا روی نیارد ز دو عالم به خدای مصطفی وار گزین همه عالم نشود
3 قلعه دین نکنی بی مدد دلها فتح لشکرت گر نبود ملک مسلم نشود
4 تا مشرق نشود بنده به سلطان صفتان هرگر اندر نظر خلق مکرم نشود
1 یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود
2 چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود
3 آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز باز پرسید که دوشینه به دندان که بود
4 سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح تا خود او شمع سرای که و ایران که بود