آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی از کمال خجندی غزل 622
1. آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش
بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش
...
1. آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش
بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش
...
1. آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش
چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش
...
1. به خواب آن لعل میگون دیده ام دوش
هنوز از ذوق آنم مست و مدهوش
...
1. به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش
خوشا می کز لب ساقیست رنگش
...
1. چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش
ز کس مترس و به بانگ بلند باده بنوش
...
1. دارد به سجده شبها به روی بر زمینی
بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش
...
1. دال زلف و الف قامت و بیم دهنش
هرسه دامند و بدان صید جهانی چو منش
...
1. دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش
رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش
...
1. دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش
به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش
...
1. دل که دلداری ندارد دل نشاید خواندنش
نیست عاشق گر نباشد رسم جان افشاندنش
...
1. رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش
آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
...
1. رفتی ز برم عاقبت ای شوخ جفا کیش
از دیده برفتی و نرفتی ز دل ریش
...