به دعوی قدت سرو سر افراز از کمال خجندی غزل 598
1. به دعوی قدت سرو سر افراز
تبر بر پای خود خواهد زدن باز
1. به دعوی قدت سرو سر افراز
تبر بر پای خود خواهد زدن باز
1. چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز
که خاشاک نکند به آتش ستیز
1. دریغ از جورت آمد وز جفا نیز
که با من آن نمی داری روا نیز
1. رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز
می کند جور به باران وفادار هنوز
1. زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز
شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز
1. سر من خاک پایت باد و جان نیز
که در پای تو خوشتر این و آن نیز
1. کشت چشم تو ام به شیوه و ناز
نظری سوی کشتگان انداز
1. گل رخسار ترا وقت تماشاست هنوز
نرگس مست تو منظور نظرهاست هنوز
1. ما را بچه جرم از نظر انداخته باز
ما سوخته و تو بخان ساخته باز
1. ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز
دردسری بکوی تو آورده ایم باز
1. مجلس ما به حضور تو چنانست امروز
که کمین خادمه اش حور چنانست امروز
1. مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز
ریختی خون عاشقان به ستیز