زهی کشیده کمان ابروی تو از کمال خجندی غزل 634
1. زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش
دمیده سبزة خطت به گرد چشمه نوش
...
1. زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش
دمیده سبزة خطت به گرد چشمه نوش
...
1. سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش
می رود آب که زنجیر نهد بر پایش
...
1. شوخی که کشد عاشق نزدیک من آریدش
گر خون من از شوخی ریزد بگذاریدش
...
1. کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش
...
1. گر زلف دراز فکنی از طرف بناگوش
بسیار سر افتد به قدم های تو از دوش
...
1. گنه دیده گراینست که کردم نگهش
دل مینادشب و روز بجز در نگهش
...
1. لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش
بتپرستی را اگر ایمان نباشد گو مباش
...
1. لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش
خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش
...
1. ما به شادی جهانی نفروشیم
دولت این است که ما یافته ایم از ستمش
...
1. ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش
...
1. مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش
که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش
...
1. من باده بخورم چکنم گو حرام باش
زاهد برو تو در پی ناموس و نام باش
...