آثار کمال خجندی

صفحه 54 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 هرکه وصلش طلبد ترک سرش باید کرد ورنه اندیشه کار دگرش باید کرد

2 آنکه خواهد که نهان از سر کویش گذرد صبح خیزی چو نسیم سحرش باید کرد

3 سر کوی نو تحمل نکند درد سری هر که از آنجا گذرد ترک سرش باید کرد

4 گرچه دردم ز طبیب است ولی آخر کار چون رسد کار بجان هم خبرش باید کرد

1 لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش

2 لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت بریدنش

3 چندانکه با قدت صفت سرو می کنند پست است این سخن نتوانم شنیدنش

4 چون صید از کشیدن دام اوفتد به بند دام دل است زلف تو خواهم کشیدنش

1 نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش در برفت وز سر من نرود سودایش

2 عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان خود گواهی دهد از حال درون سیمایش

3 حال بیداری شمع از دل رنجور بپرس که چه آمد به سر از دیده شب پیمایش

4 شد چنان گرم به رخسار خود آن شمع چگل که به پروانه دلان نیست دگر بروایش

1 دلی دارم ز چشمت ناتوان‌تر وجودی از دهانت بی‌نشان‌تر

2 چو اشکم در کنار ای در سیراب اگر آنی شپی باری روان‌تر

3 رقیبت مهربانی‌ها نماید ولی از ما نباشد مهربان‌تر

4 به مهرت گر بسنجم ذره‌ای را هنوز آن ذره‌ام آید گران‌تر

1 هزار سرو که در حد اعتدال برآید به قامتت نرسد گر هزار سال برآید

2 شی میان گلستان ز چهره پرده برافکن که به فرو روده و گل به انفعال برآید

3 از سر حسن نو الآ به نقطه نبرد پی خط عذاره تو چندان که گرد خال بر آید

4 اگر چه صبح برویت ز آفتاب زند دم کجا ستاره به خورشید بیژوال برآید

1 کشت چشم تو ام به شیوه و ناز نظری سوی کشتگان انداز

2 خستگان را به پرسشی دریاب بیدلان را به وعده‌ای بنواز

3 دل بیچاره شد ز هجر تو خون چاره کار او به وصل بساز

4 امشب افکن ز روی خویش نقاب شمع مجلس ز شرم گر بگداز

1 نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد ذکر شب کردم دل از مه با سر زلفت فتاد

2 دیده چون نقش صنوبر بست با خود در خیال قدت آمد پیش چشم و در برابر ایستاد

3 گر نمائی با دو دال زلف وفد چون الف هر کجا در عشق مظلومیت باید از تو داد

4 دور باد از دال زلفت دست ما سودانیان تاکسی انگشت بر حرف نو نتواند نهاد

1 خوش نسیمی است بوی صحبت یار خوش نعیمی است وصل بی اغیار

2 وصل جانان خوشست همواره گر نبودی رقیب ناهموار

3 ای گل از بهر خاطر بلبل دامن خود کشید دار ز خار

4 تو خداوند گاری و مخدوم ما همه بندگان خدمتکار

1 نیست از سوز تو جان را نه گریز سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز

2 ورنه گریز آرزو می‌برم آن سوز زهی آتش‌طبع خاطرم می‌کشد آن تیغ زهی خاطر تیز

3 گفته‌های زلف کجم دار به دست و مگوی ماند این هم به همان نکته که کج دار و مریز

4 نیست شرط ادب ای گرد بر آن در منشین زحمت خود برای باد از آن که برخیز

1 گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس

2 گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی زیر لب خندان شد و گفت از گل خندان بپرس

3 گفتمش دلها که دزدید آن همه شب با چراغ خال و خط بنمود و گفت اینها ازین و آن بپرس

4 گفتمش در پای تو غلطان سرم چون گو چراست گفت با زلفم بگو یعنی که از چوگان بپرس

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی