1 گل رخسار ترا وقت تماشاست هنوز نرگس مست تو منظور نظرهاست هنوز
2 نقشبند رخت از غایت حیرانی خویش به تمامی مه روی تو نیار است هنوز
3 نیست ما را به بهای سر مویت جانی ورنه آن زلف سیه بر سر سود است هنوز
4 گر به شمشیر جفا خون دل ما ریزی به وفای تو که جرم از طرف ماست هنوز
1 ما را بچه جرم از نظر انداخته باز ما سوخته و تو بخان ساخته باز
2 صد شب بمن آورده بروز وز تکبر روز دگرم دیدم و نشناخته باز
3 گر داعیة سوختن جان منت نیست چون شمع وجودم ز چه بگداخته باز
4 با ابروی تو دیده نهانی نظری باخت دل گفت نظر کن که چه کج باخته باز
1 سر من خاک پایت باد و جان نیز که در پای تو خوشتر این و آن نیز
2 چگونه در حریم او نهم پای که نگذارنده سر بر آستان نیز
3 بکویت جز صبا کس را گذر نیست ولیکن غیرتم آید از آن نیز
4 چه تنگ است آن شکر یعنی دهانت که وهم آنجا نمی گنجد گمان نیز
1 با روی تو چیست جنت و هور هر چیز نکو نماید از دور
2 ما را نظری که هست بر تست خود حور و فرشته نیست منظور
3 لبهای تو کرد بر دلم سرد اندیشه سلسبیل و کافور
4 چشم تو به خون ماست تشته باشد همه وقت تشنه مخمور
1 مرا گونی بمیر از من چه تقصیر ز چندان دلبری یک ناز کم گیر
2 خوشا خلونگه زلفت به دستم خوش آید خلوت عشرت به زنجیر
3 سگم خواندی ز سگ باری چه آید که از وی باد می آری به تحقیر
4 نصیحت کرد عقلم دل چه خوش گفت بدان ای روستائی جای تذکیر
1 یک چشم زدن چشم تو بی ناز نباشد جز فتنه در آن غمزة غماز نباشد
2 گفتی بهلم کن ستمی با تو اگر رفت هرگز نکنم آن سنم ار باز نباشد
3 با هر که نصیبم ز غم و درد فرستی فرمان برسان تا بمن أنباز نباشد
4 اس جان و سر و زر هر سه در آن خانه که باشی در بازم اگر باشی و در باز نباشد
1 من باده بخورم چکنم گو حرام باش زاهد برو تو در پی ناموس و نام باش
2 خواهی که برخوری دو سه روزی ز عمر خویش ترک صلاح گیر و خراب مدام باش
3 بگذار راه کعبه و بتخانه قبله ساز از ننگ و نام بگذر و با چنگ و جام باش
4 زهد ریا و فسق نهانی به کار تست های ناتمام در همه کاری تمام باش
1 هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد
2 آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست ور نه اول ما در فطرت مرا آزاد زاد
3 زادم از خون جگر تا کی کنی در هجر خویش بس بود ما را در این ره عشق مادر زاد زاد
4 دل که نبود آتشین در عشق تو بی آب به جان که نبود خاک ره در کوی تو برباد باد
1 دل من طلبکار بار است و بس ازین دل همینم به کار است و بس
2 شدم خاک و نگذشته بر من چو باد ازو بر دل اینم غبار است و بس
3 به داغ فراموشیم ماند و رفت از بارم همین یادگار است و بس
4 سر خود بر آن پای دارم مدام همین دولتم پایدار است و بس
1 رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
2 نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش
3 قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش تا فرستم بر او جان و دل رفته ز پیش
4 اگر تکبر کند و تازه به من می رسدش ارزانکه او محتشم است و من مسکین درویش