آثار کمال خجندی

صفحه 58 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش

2 لحظه به لحظه درستم غمزة او قیامتی می کند وز کاقری نیست غم قیامتش

3 گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه تا نفتد به خاک ره سایه سرو قامتش

4 جان که همیشه داشتی دوست تردد و سفر دوستی در تو شد داعیة اقامتش

1 هدایه خواندی و هیچت هدایتی نرسید عناه کشید و زآن سو عنایتی نرسید

2 از خوان علم که پر نقل حکمت است ترا برون ز نقل حدیث و روایتی نرسید

3 به گوش نهادی شبه نزول و همین ز لحن غیب بگوش تو آبتی نرسید

4 ترا چه سود بروز جزا و قابه و جزو چو از وقابة عفوش حمایتی نرسید

1 گر به مسجد نروم قبله من روی تو بس بعد ازین گوشه محراب من ابروی تو بس

2 عذر خواهان گناهان شبان روزی من غم روی تو و آشفتگی موی تو بس

3 روز محشر که بیارد همه کس دستاویز من سودا زده را حلقه گیسوی تو بس

4 حور عین گر نگشاید در فردوس مرا هوس روی تو و خاک سر کوی تو بس

1 زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش دمیده سبزة خطت به گرد چشمه نوش

2 رخ تو شمع شبستان عشق و ما در تاب لب تو چشمه آب حیات و ما در جوش

3 کنون که شمع جمالت چراغ حسن افروخت دگر به طرة مشکین رخ چو ماه مپوش

4 در آب دیده بدم غرقه دوش تا به میان گذشت در غمت امروز آبم از سر دوش

1 بار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

2 روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت از چه شد بار اینچنین گندم نمای جو فروش

3 شاهدان از گوشها کردند درها را رها بر حدیث نازکت بک بک چو بنهادند گوش

4 صوفی پشمینه پوشته گر به بیند چشم مست زاهدی از سر نهد گیرد سبوی می بدوش

1 من گریان چه کنم زآن مژه و غمزه حذر چه یکی نیزه چه صد چون بگذشت آب از سر

2 گر از آن کیش به باران تو آید تیری سوی صدرش همه گوئیم که فرمای و گذر

3 هر که پیش تو رود تا بمن آرد خبرت چون ترا دید عجب گر دگر آید به خبر

4 ای صبا دامن آن زلف چه باشد که کشم رفع کن حاجت ما آمده ایم از پی جر

1 نور چشمی تو ما را نظری می‌باید گر رسد صد نظر از تو دگری می‌باید

2 باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف منقطع شد شب پره سحری می‌باید

3 به عبادت سخنی گوی که رنجوران را از شفاخانه آن لب شکری می‌باید

4 توتیا را نتوانم که ببینم به دو چشم سرمه چشم من از خاک دری می‌باید

1 ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور

2 بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم به دلارام رفیقی نه حریفی منظور

3 غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور

4 دور دور گل و ایام نشاط است و بهار چون توان بود در این وقت ز باران مهجور

1 بر سر کوی تو گر بودی مرا راه گذر گاه میرفتم به دیده گاه میرفتم بسر

2 مرغ اگر از ناله شبهای من می کرد خواب نا روم پیش تو میدزدیدم از وی بال و پر

3 در کتاب طالع ما دیده بود اختر شناس از سر زلفت بسی نشویش در دور قمر

4 گر بری از ما رقیبا تحفه پیش حبیب محبتی داریم خوش برخیز و زحمت را ببر

1 یاد روی تو چو در خاطر ما می گذرد وقت ما در همه وقتی به صفا می گذرد

2 چشم کس محرم سلطان خیال تو چو نیست بسر مردم بیگانه را می گذرد

3 پشت سودا زدگان سر بسر از غصه دوتاست تا چرا باد بد آن زلف دوتا می گذرد

4 بر سر کوی تو باید بسر و چشم گذشت مدعی چشم ندارد که به پا می گذرد

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی