آن دهان را بدو لب قند مکرر از کمال خجندی غزل 682
1. آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم
سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم
1. آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم
سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم
1. از لب او تاخیری بافتیم
آب حیات دگری یافتیم
1. از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم
آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم
1. ای بخت بارینی که به باران رسانیم
در تنگنای زرنشان وارهانیم
1. ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام
آئینه دار حاجب رویت به تمام
1. با تو از دل نشانه یافتهام
خبر از دزد خانه یافتهام
1. باز در آن کو گذری یافتم
بر درش از کعبه دری یافتم
1. باز در عشق یکی دل به غلامی دادم
خواجه را گو که بیاید به مبارکبادم
1. باز می بیخودی بروی تو خوردیم
از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم
1. بیوی خویش گردان زنده بازم
همی کش ساعتی دیگر بنازم
1. بحمدالله که دیگر بر روی دوستان دیدم
چو بلبل میکنم مسنی که باغ و بوستان دیدم
1. به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم
من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم