1 جانب ما خوب می آید که می آید حبیب وز پی او زشت می آید که می آید رقیب
2 بر نتابد جان ما دردسر هر کسی دگر می نشیند درد او در دل تو برخیز ای طبیب
3 چون کشی خوان به پیش جگر خواران غم این گدای کمترین را بیشتر فرما نصیب
4 رحمتی گر می کند چشم تو بر افتادگان در اشک من یتیم است و من مسکین غریب
1 آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است
2 عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است
3 گرد لب خال وخط او سینه ها از بسکه سوخت دودها اینک ز جان عاشقان برخاسته است
4 گرد مشک است آن نشسته گرد رویش خط سبز ظاهرا این گرد هم زان بوستان برخاسته است
1 آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست وان غنچه که دلها شد ازو خون دهن کیست
2 آن میوه که از باغ بهشت است درختش کار نزدیک دهن آمده سیب ذقن کیست
3 چون طلعت خورشید که پوشید غبارش زیر خط ریحان رخ چون باسمن کیست
4 در دامن گل چاک فتادست ز هر سو ای باد صبا بوی تو از پیرهن کیست
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
3 خاک پایت حق و ملک دیده هاست اور چند پوشد حق مردم دامنت
4 خط چه حاجت حجت حسن ترا روی چون مه بی دلیل روشنت
1 ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست روی زیبای تو آنینه الطاف خداست
2 ماه را روشنی از روی تو میباید جست سرو را راستی از قد تر می باید خواست
3 مهر رخسار تو سوزیست که درجان من است خط سبز تو غباریست که در خاطر ماست
4 گر تو ای سرو خرامان ننشینی از پای ای بسا فتنه که از قد تو بر خواهد خواست
1 اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت
2 آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت
3 گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت
4 بت تو نیست او را دهن اما سختی ساخته اند گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساخت
1 جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا
2 کسی مز طلعت خورشید جز گرمی نمی بیند دلا معذور می دارش که دارد چشم نابینا
3 به بوی وصل او می خور غم هجران که خوش باشد کشیدن زحمت خارا برای راحت خرما
4 جناب عشق بسی عالی است موسی همتی باید که نتوان بر چنان طوری شدن بی همت والا
1 ایها العطشان فی الوادی الهوا جوی جویبان جانب دریا بیا
2 آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا
3 از سقاهم ربهم ابریقهاست ما به لب پیش لب ما و شما
4 گریه تا چند از عطش ای نور چشم پیش چشمت آب چشمی برگشا
1 آن چشم نیمه مست جهانی خراب ساخت دلها بسوخت تیمی و نیمی کباب ساخت
2 صیاد وار غمزة شوخش ز زلف و خال بنهاد دام و دانه و خود را به خواب ساخت
3 شرمنده اند از رخ زیباش نو خطان آری سیاه رو همه را آفتاب ساخت
4 از قند تا بساخت شراب آن لب لطیف ما را نساخت شربت دیگر شراب ساخت
1 دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب کارم از نرگس مست تو خرابست امشب
2 تن رنجور من از دست دل و دیده چو شمع گاه در آتش و گاه بر سر آبست امشب
3 زحمت خویش بیر از سرمای مردم چشم که میان من و او دیده حجابست امشب
4 ساقیا شمع به پیرامن مجلس بتشان تا ندانند که ما را در خوابست امشب