آن نور دیده یک نظر از من دریغ از کمال خجندی غزل 73
1. آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت
تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
1. آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت
تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
1. آه که از حال من یب ندانست
مردم و درد دلم طبیب ندانست
1. از آن لب شنیدن حکایت خوش است
سخن های شیرین به غایت خوش است
1. از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت
دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت
1. از حال دل به دوست نه امکان گفتن است
بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
1. از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است
وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است
1. از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است
حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است
1. امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت
وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت
1. ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت
1. ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
1. ای به جان عاشقان خریدارت
غمزها نیز کرده بازارت
1. ای روی دردمندان بر خاک آستانت
از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت