بازم بناز کشتی صد جان فدای از کمال خجندی غزل 97
1. بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت
من زنده تر از آنم گر رغبت است
1. بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت
من زنده تر از آنم گر رغبت است
1. باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست
بست بر دل بند دیگر کا کل مشکین دوست
1. به چین زلف تو کان رشک صورت چین است
از وقت شیر مزیدن لب نو شیرین است
1. به خوبان مهر ورزیدن چه کارست
رخش بین ور نه به دیدن چه کارست
1. بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است
1. بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است
بر زنخدان چو به خال را بهروزی است
1. به کویت دل غلام خانه زادست
چو سر بر در نهد مقبل نهادست
1. به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است
که همچو سرو بلندش هزار دستان است
1. بنفشه دسته بر ارغوان است
گرت بر لاله سنبل سایه بان است
1. بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است
وین کار خرابی همه از حب شراب است
1. بی تو مرا چشم جهانبین تر است
چهره به خون دل غمگین تر است
1. بی تو از دردم آرمیدن نیست
وز توأم طاقت بریدن نیست