بی توقف من از این شهر به در از کمال خجندی غزل 109
1. بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت
ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت
1. بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت
ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت
1. بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت
شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت
1. بی درد دلی لذت درمان نتوان یافت
تاجان ندهی صحبت جانان نتوان یافت
1. ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت
بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت
1. پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت
زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین
1. تا خیالت را دلمه منزلگه است
از مه تو منزل من پر مه است
1. ترا با من سر باری نماندست
سر مهر و وفاداری نماندست
1. ترا به یک دو خط مصطلح فضولی چیست؟
اصول علم لدنی به بی اصولی چیست؟
1. ترا در کوی جانان خانه ای هست
به هر کوئی چو من دیوانه ای هست
1. ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت
تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت
1. چشم شوخ نو هر کرا کشتست
اول از رشک آن مرا کشتست
1. چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست
قامتت شاهد عدل است که می گویم راست