1 در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است
2 همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است همچو صبحم همه جان مهر جهانآرایی است
3 گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم که سر زلف پریشان تو خوش مأوایی است
4 ابرویت گوشه نشین گشت ولی فایده چیست که به هر جانبی از فقه او غوغایی است
1 دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست
2 کی بابم از دهان تو ز آن لب نشان که هیچ بر سر غیب جان مرا اطلاع نیست
3 بی بوی صحبت تو مریض فراق را گر نکهت گل است ازو جز صداع نیست
4 عاشق چو عندلیب به بوی گل است مست جوش و خروش اوز شراب و سماع نیست
1 بی تو مرا چشم جهانبین تر است چهره به خون دل غمگین تر است
2 در تب هجر تو لب و چشم من یک دو دم آن خشک و دمی این تر است
3 هیچ شبی بر سر بستر مرا دیده نخسبید که بالین تر است
4 لشکری عشق ترا ز آب چشم اسب تر و جامه تر و زین تر است
1 گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت
2 گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت
3 این همه دستگه حسن و ملاحت که تو داری گر کند بی سر و پانی ز تو سودی چه زیانت
4 من و بیداری شب وآرزوی شمع جمالت من و بیماری باریک و تمنای میانت
1 گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
2 از من بگو به مدعی ای یار آشنا من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است
3 آنرا که دل سوی لب او می کشد چو جام بر سر نوشته اند که خونت بگردن است
4 جان نگذرد ز کوی تو کان عندلیب عیب مرغی است کش حظیرة قدسی نشیمن است
1 به کویت دل غلام خانه زادست چو سر بر در نهد مقبل نهادست
2 رقیب آزادگان را معتقد نیست که نادرویش اندک اعتقادست
3 زند لافی به آن رخ ماه شب گرد نداند کز پیاده رخ زیادست
4 گر از روی زمین روید غم و درد دل عاشق به روی دوست شادست
1 عمریست که با او دل مسکین نگران است ما در غم و او شادی جان دگران است
2 ای باد مبر خاک کف پاش به هر سو کان روشنی دیده صاحب نظران است
3 تا بلبل و گل بافته بویت به گلستان این نعره زنان از غم و آن جامه دران است
4 گر بر دل مجروح رسد نیر نو سهل است این هم گذرد چون همه چیزی گذران است
1 سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست سربست آن که سزاوار تاج عزت نیست
2 به جد و جهد یر کجا شود وصلت که قرب پادشهان جز به سی دولت نیست
3 ز قامت نو به طوبی کشد دل زاهد کسی که عشق ندارد بلند همت نیست
4 کدام کشته عشق است از تو رفته به خاک که جان غرقه به خونش غریق رحمت نیست
1 عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است نام نکو در ره نو موجب ننگ است
2 تا به من الفت است از همه دورم تا بتوام آشتی است با همه جنگ است
3 بانگ سگش میرسد ز گوشه آن بام مطرب مجلس چه جای نغمه چنگ است
4 سرخی اشکم چو دید و زردی رخسار گفت که در عشق ما هنوز دو رنگ است
1 باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است خون از دل کباب چکیدن گرفته است
2 هر کس کشید بر در دلبر متاع خویش دل نیزه آه و ناله کشیدن گرفته است
3 دانم شنیده ای که گذشته است از آسمان آهم که گوش ماه شنیدن گرفته است
4 ما در تو چون رسیم چو رفتی به صد شتاب کی عمر رفته کس به دویدن گرفته است