1 چشم ز خیال تو پر از نور تجلیست چشمی که چنین است به دیدار تو اولیست
2 صورنگر از آن صورت و معنی چو خبر داشت انگیختن صورت چینش به چه معنیست
3 بر طرف چمن سور به صد شرم بر آید از سایة قد تو که همسایه طوبیست
4 زآن طاق دو ابرو که بخوبی شده طاقند کریست در آن طاق که منسوب به کسریست
1 گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست آنجا همگی صورت و اینجا همه معناست
2 ای باد بر آن روی نکو این همه برقع رسمی است به این رسم برانداختن اولاست
3 از پرتو آن روی جناب سر آن کوی طوریست که آنجا همه انوار نجلاست
4 زیر خم ابروی تو آن طرة مکسور گوشی به تماشاگه طاق آمده کسراست
1 در علم محققان جدل نیست از علم مراد جز عمل نیست
2 کفش خضر و عصای موسی شایسته پای و دست شل نیست
3 اگر فکر کی درین چه باشد زین فکر دماغ را خلل نیست
4 از آب خجند بگذر و کوه در سپر تو این بجز مثل نیست
1 این چه سرو قد چه رفتارست این چه شیرین به این چه گفتارست
2 این چه حال این چه عارض زیباست این چه خط این چه حسن رخسارت
3 این چه موی است این چه زلف دراز چه دلبند و این چه دلدارست
4 این چه همدم چه همنشین چه قرین این چه مونس چه جان چه غمخوارست
1 این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است وین حور بهشت از شکر ناب سرشته است
2 در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند این سرو که بنشانده و این لاله که کشته است
3 ما روضه نخواهیم که هرجا چو تو حوری است سوگند به خاک سر کویت که بهشت است
4 اینجا سخن سرو نگوئیم که پست است و آنجا صفت ماه نخوانیم که زشت است
1 ساقی لب تو این کرم از من دریغ داشت میها که داشت یک دو دم از من دریغ داشت
2 بنمود صد گرم به حریفان هزار حیف بوسی دو نیز بر قدم از من دریغ داشت
3 دی گفتمش بگز لب خود را به من بده بر آن نقل هم ز خویش و هم از من دریغ داشت
4 من مورم و نگین جم آن لب غریب نیست گر خانم و نگین جم از من دریغ داشت
1 سؤال بوس که کردم مرا جواب فرست اگر شکر نفرستی ز ب عتاب فرست
2 پیام ده به من از لب که سوخت تشنه دلم کباب هست مرا وعده شراب فرست
3 به روز هجر ز عارض به ما سلام رسان به تشنگان قیامت ز روضه آب فرست
4 چو دورم از تو رقیبی فرست قاصد من گناهکار چنین را چنان عذاب فرست
1 صبا زعشوه پنهان دوست الله دوست از ساغر لب پنهان دوست الله دوست
2 زپسته ده او که هیچ پیدا نیست نصیبه ای به قیران دوست الله دوست
3 ز تیر غمزه خونریز یار الله داد اگلی ز گلشن بستان دوست الله دوست
4 زخیل سنبل بستان بار شیدالله را زچشم سر خوش فتان دوست الله دوست
1 سر زلف تو دزد دل های ماست گر آویزی او را از گردن رواست
2 به بالای لب نقطة خال تو خطا نیست آن نکته مشک ختاست
3 صفاهاست با آن دو رخ دیده را غباری اگر هست از آن خاک پاست
4 به دور تو صوفی با پوش شد که از دست تو پیرهن ها فباست
1 شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت
2 بر سر ما خاکیان از غیب آمد ناگهی همچو جان تنها و هوش از جمله تنها برد و رفت
3 خواستم زلفش گرفتن از سر دیوانگی او زما دیوانه تر زنجیر در پا برد و رفت
4 در درون آمد خیال روی او شد عقل و هوش بود دزدی با چراغ انواع کالا برد و رفت